در جستجوی "فردیت" گمشده در فلسفه کارل مارکس
ستیزه دو برابرنهاده آزادی فردی و تعاون اجتماعی، در منظری عام، همواره درکانون تخاصمات دوقرن اخیر بوده است. شاید بتوان در عرصه نظری، تجلی این دو را بنوعی در لیبرالیزم و "کمونیزم" شناسایی کرد. این دو گرایش که در بستر تاریخی پیدایش خود از اصالتی معین برخوردار بودند، در روال تکوین خود و درارتباط با زمینه عینی صورتبندیهای سیاسی متناسبشان، به ایدئولوژی استحاله یافتند؛ نه این "آزادی فردی" را به ارمغان آورد و نه آن دیگری به "عدالت اجتماعی" واقعیت بخشید.
در نهایت معلوم شد که علت وجودی هر یک وابسته به دیگری است؛ یعنی هرکدام بواسطه نفی "غیر" خود را تصدیق می کند. لذا از جنبه نظری، فروپاشی یکی، تداوم دیگری را نیز بالقوه ناممکن می سازد. بنابراین بمحض اینکه جهان از سرگیجه ریزش بظاهر ناگهانی کمونیزم بالواقع موجود بخود آمد، لیبرالیزم را با بحران هویت روبرو ساخت. عمر بسیار کوتاه "لیبرالیزم نو" که کمتر از دو دهه دچار فروپاشی درونی گشت، خود نشانگر آن بود که لیبرالیزم بدون اتکا به ضد خود، قابلیت نوسازی و تداومش را ازدست داده است.