سهمی در بازیافت انقلاب ۵۷ برای آغازی نو
پیش گفتار

نتیجه ی محتوم این غیبت حافظه، فروکاستن مفهوم انقلاب به یک «رخداد» است به وجهی که همچون حادثه ای طبیعی پدیدار گشته و عاملان و سوژه های آفریننده اش را از صحنه ی تاریخ بیرون میکند. چنین مینماید که بسیاری از داوران انقلاب دچار نوعی عارضه ی نظری شده باشند؛ چه آنها که از نسل انقلابند و چه پس از انقلاب. این «عارضه»، مداقه ی بی واسطه ی انقلاب به سان پدیده ای خارجی است. دراین نگرش، انقلاب «داده»ای تجربی به نظرمیرسد که نظرورز خود و ایده های خود را از تعارضات درونی اش حذف کرده و از پس وقوع حادثه وارد صحنه می میشود.
بدینسان با خارج کردن خود از بستر زمان، ضرورتی نمی بیند که رابطه ای منفی با نظرات خود برقرار نماید و خویشتن را درآینه ی تاریخ نقد کند. هم از اینروست که دچار «فراموشی» میشود. این فراموشکاری یا گریز از خودسنجی، و از آنجا حس بی تاریخی، فقط به گذشته مربوط نیست بلکه همچنین به معنی خودداری از شرکت و حضور در زمان حال است. مشکل بتوان چنین روشی را «پدیدار شناسی» انقلاب نامید حتی اگر اینجا و آنجا با عباراتی از هگل زینت بندی گردد.