مارکس، سکولاریسم و جامعهی مدنی
پس لازم است، بهعنوان معضل نظری فعلى بپرسيم: نقد اجتماعى از كجا بايد آغاز كند؟ آيا آن طيف وسيعى كه در مجموع هويتى «سكولار» دارند بايد با نقد ذهنيت مذهبى، و يا نقد دين بهخودى خود شروع كنند؟ آيا مىتوان مشكلات بهواقع دنيوى را به امور دينى تقلیل داد؟ بهخصوص کسانی که براى دين منشأیى «سماوى» قائل نيستند، با تناقضات زمينى و تعارضاتى كه به جوهر هستى اجتماعی انسان مربوط ميشود، چگونه بايد برخورد كنند؟ آيا نيل به يك جامعهی سكولار غايتى در خود است؟ شاید بهجاى آنكه عجولانه به يك مقولهی مجرد و عام تكيه كنيم و توسط آن وهلهی كنونى را قالبگيرى نمایيم، بهتر باشد چنين مقولهاي را با مضمونى انسانى پر كنيم. اجازه دهيد تا حد ممکن به چالش زمان خود پاسخی كاملتر دهيم بهنحوی كه از مطالبات معين و مشخص فاصلهگيرى نكند. دقيقاً زماني كه در آستانهی يك دورهی گذار نوين هستيم، بيش از هر زمان دیگری به روش جديد فكرى نیاز داریم.