"All our invention and progress seem to result in endowing material forces with intellectual life, and in stultifying human life into a material force." – Karl Marx

فقط وقتيكه فرد بالفعل انسانى، شهروند تجريدى را به خود بازگردانده باشد...وقتيكه قدرت اجتماعى خود را طورى ادراك و سازماندهى كرده باشد كه ديگر نيروى اجتماعى همچون قدرتى سياسى از او جدا نشود، فقط در آنموقع است كه رهايى انسانى كامل ميگردد.-- کارل مارکس


Wednesday, July 1, 2020

اراده ، پراکسیس و ایده نیکی

اراده ، پراکسیس و ایده نیکی

هگل در آستانه گذار به «ایده مطلق» در «منطق کوچک» مبحث کوتاهی زیر عنوان «اراده» (Volition, Wollen) (بند ۲۳۴) می گشاید که به این صورت در «علم منطق» گنجانده نشده است. بحث «اراده» موجب گژفهمی هایی شد که نیازمند تامل است.

بعنوان نمونه، جورج لوکاچ در «هگل جوان» با اشاره به آن، یکم، اراده و پراکسیس را معادل یکدیگر برداشت می کند و دوم کنش را از ادراک جدا می سازد. کسی که علت وجودی اش کار نظری است، اندیشیدن را در پراکسیس تحلیل می برد. این صحت دارد که خود هگل در علم منطق تاکید کرده بود که «ایده عملی والاتر از ایده نظری است چراکه نه فقط از شانی جامع برخوردار است بلکه همچنین درحکم امر بالفعل است.» اما کار هگل به اینجا ختم نشده بود. 


در عین حال، هگل در «علم منطق» هشدار داده بود که «ایده عملی فاقد عنصر ایده تئوریک است… برعکس برای ایده عملی واقعیت چنان در ذات خود بی ارزش تلقی می شود که ابتدا باید تعین واقعی و ارزش منحصر به فردش را از طریق فرجام نیکی دریافت کند. لذا این خودِ اراده است که در مقابل دستیابی به آن فرجام قرار می گیرد. زیرا خود را از شناخت جدا می کند و  واقعیت خارجی برای آن اراده، شکل هستی واقعی را نمی یابد…» 

لنین نیز در «دفترهای فلسفی»اش این مساله را برجسته کرده بود. او در گزیده برداری از این مبحث نوشته بود: « اراده ی انسان، کنش او، راه را برای رسیدن به هدفش می بندد…چراکه خود را از شناخت جدا می کند و فعلیت بیرونی را بعنوان آنچه حقیقتا وجود دارد ادراک نمی کند. آنچه ضروری است وحدت ادراک و کنش است.» آز این شیواتر نمی توان به منطق هگل نفوذ کرد. 

لنین با تعجب اعلام کرده بود که: «باید به دقت توجه کرد که کل فصل «ایده مطلق» ابدا حرفی از خدا نمی زند… و توجه شود، تقريبا هیچ چیزی که بویژه ایده آلیستی باشد مطرح نمی سازد، بلکه موضوع اصلی اش روش دیالکتیکی است. این بسیار مهم است. مضافا اینکه در این ایده آلیستی ترین اثر هگل، کمترین ایده آلیسم و بیشترین ماتریالیسم وجود دارد.» 

متاسفانه لنین بلافاصله پس از ذکر آن گفتاورد در نقطه اوج «دکترین ایده» بدون هیچ توضیحی به «دکترین ذات» بر می گردد و علیرغم نفوذی بی نظیرش به مفهوم «دیالکتیک مطلق»، تعریفی ۱۶ نکته ای از تضاد بدست می دهد، مثل مبارزه مضمون با شکل، یا گذار از کمیت به کیفیت، و الخ.

سپس ناگهان ابراز می کند که «بدون شک در نزد هگل، کنش حلقه ای است در تحلیل فرآیند شناخت و درواقع گذار به حقیقت عینی. بنابراین، مارکس به روشنی روش هگل را دنبال می کند هنگامی که در تزهای فوئرباخ کنش را معیار تئوری دانش قرار می دهد.» روشن نیست که چه چیز لنین را در این وهله به عقب بازگردانده بود. چنانچه پیشتر رفته بود، در می یافت که در نظر هگل، تضاد ی که  بواقع نیاز به رفع شدن دارد : «دو جهان متضاد» است، «یکی در قلمرو ذهنیت در حیطه ناب اندیشه شفاف و دیگری قلمرو عینیت در عنصر واقعیت چند جانبه بیرونی که قلمرو ناروشن تاریکی است.» 

مگر هگل در آن بند ۲۳۴ چه گفته بود که باعث بدفهمی برخی شد؟ کسانی که از آنان نام بردم، کانتی هایی اراده گرا نبودند که اراده پولادین افراد انقلابی را جایگزین اراده جمعی کرده باشند. بنا به گفته هگل: « درحالیکه عقل جهان را همان گونه که هست می پذیرد، اراده برآن است که جهان را آنگونه که باید باش پذیرا گردد. اراده، آنچه بی واسطه و معلوم است را یک هستی ثابت تلقی نمی کند، بلکه همچون ظاهری که فاقد واقعیت است درمی یابد.»

ادامه دهیم: « دراینجا با تضادهایی روبرو می شویم که از منظر اخلاقی بسیار گیج کننده هستند. این موضعِ کانت در عرصه «عملی» و نیز فیشته است. آنها برآنند که نیکی باید تحقق پیدا کند. ما باید بکوشیم تا آن را بوجود بیاوریم. اراده همانا نیکی است که به خود فعلیت می بخشد. اما به این ترتیب، اگر جهان همانگونه می بود که باید می بود، نتیجه پایان فعالیت اراده خواهد بود. بنابراین اراده خودش سد راه تحقق غایتش می شود.»

قدری بیشتر تحمل داشته باشیماین توضیح به خوبی بیانگر کرانمندی اراده است. اما قرار نبود کرانمندی مقصد نهایی باشد. این خودِ فرآیند اراده است که کرانمندی، توام با تضادی که در آن گنجانده شده است، را الغاء می کنددقیقا این بیان آخر هگل است که باعث برداشت های متعارضی از مفهوم اراده شده است

هگل اما ادامه می دهدهنگامی به تعامل دست می یابیم که اراده - در نتیجه اش - به پیش فرضِ شناخت بازگردد؛ این یعنی وحدت ایده ی تئوریک و عملی. اراده می داند که این فرجام، پایان خودِ آن است، و عقل، جهان را بسان مفهومی بالفعل تفسیر می کند. این موضع راستین شناخت عقلانی است. آنچه پوچ و گذراست، فقط ظاهر جهان است و نه ذاتِ راستین آن. این ذات، مفهوم درخود و برای خود است. بنابراین، ایده، خودِ جهان است. ناخرسندی تلاش موقعی از بین می رود که تشخیص دهد غایت نهایی جهان، هم تحقق یافته و هم بطور دائمی درشرف تحقق یافتن است.»

اکنون به همراه هگل به «ایده مطلق» رسیده ایم. بند ۲۳۵پس حقیقتِ نیکی در وحدت ایده تئوریک و ایده عملی نهفته استبند ۲۳۶: اما «ایده مطلق درعین حال وحدت ایده هستی با ایده شناخت است.»






No comments:

Post a Comment