بر مزار کارل مارکس
۴۲ سال پیش که بسوی ایران درحرکت بودم، به همراه برادرم سری به مقبره مارکس در هایدگیت زدم. ما بغیر از «خدّام» آنجا کس دیگری را ندیدیم. گل هایی خشک شده در جلوی مقبره مشاهده کردیم که ماه ها پیش توسط سفارت شوروی فرستاده بود. آن مرد شریفی که مسئولیت حفاظت گورستان را داشت، درحین گردش، ما را در جریان تاریخ هایدگیت گذاشت. از یک سو «اسکین هد»ها هر چند گاهی به آن مقبره صدمه می زنند، و از سوی دیگر، برخی به شورای شهر فشار می آورند که کلا هایدگیت را خراب کنند. آن «خدّام» پاره سنگ هایی را به ما «هدیه» داد که بعد از حمله قبلی به مقبره مارکس نگهداری کرده بود. سنگ ها را با خود به ایران بردیم اما یادم نیست که «سرنوشت» آنها به کجا کشید. سیاحت جالبی بود.
حدود یک قرن از خاکسپاری جسد مارکس – و نیز جنی – در هایدگیت می گذشت. نطق نسبتا کوتاه ولی جامع انگلس در خاطرم زنده شد. امروز دوباره آنرا خواندم. همینطور صحبت های لیبکنخت را. اما اینبار یک مسئله ای مرا آزار می داد. با موضوع مدتی کلنجار رفتم. حالا لیبکنخت به کنار چون واقعا مهره ای نیست. اما نه. در کلام او، در چگونگی «بزرگداشت» مارکس، نطفه عارضه ای را دیدم که سپس واگیردار شد. (من پیشتر در مقاله ای به مناسبت ۲۰۰ سالگی مارکس، نظر خود را در باره مجسمه های زرین و عظیم الجسه ای که از مارکس ساخته اند بیان کرده ام. لطفا رجوع کنید به: https://pecritique.com/2018/06/09/خوانش-و-روش%E2%80%8Cشناسی-کارل-مارکس-علی-رها/)
لیبکنخت آثار مارکس را از سویی «سوسیالیسم علمی» می نامد و از دیگر سو، «گوسپل» یا انجیل طبقه کارگر. متاسفانه انگلس نیز همین واژه را در پیشگفتار چاپ سوم آلمانی کاپیتال تکرار می کند. اما موضوعی که واقعا برای من آزار دهنده است، مثله کردن مارکس است. انگلس به درستی مارکس را پیش از هر چیز یک انقلابی می نامد. پرسش اینجاست: آیا این انقلابی بودن، صرفا یک انتخاب است و یا در عین حال از فلسفه پراکسیس او انرژی می گیرد؟ آیا «اکتشافات» متعدد و علمی مارکس، به ویژه «ماتریالیسم تاریخی»، را می توان از فلسفه انقلاب مارکس جدا کرد؟ اگر نه، پس چرا ادعا می شود دانشمندی مثل مورگان هم جداگانه به همان «کشف» ماتریالیسم تاریخی رسید؟ آیا وقتی مارکس و داروین را درکنار هم گذاشته و در یک کفه قرار می دهیم، مارکس را بزرگ کرده ایم؟ آیا این ما را به هدفی که انگلس و مارکس در آن شریک بودند نزدیک تر می کند؟
آیا تکیه درست بر «ارزش اضافی» برای قدردانی از آنچه مارکس «قانون حرکت تضادمند سرمایه» نامید، کافی است؟ مگر مارکس بارها و بارها به انگلس سفارش نکرد که بغیر از ارزش اضافی، مهم ترین کشف من در کاپیتال «خصلت دوگانه کار» است؟ وانگهی مگر روح انقلابی طبقه کارگر از تنش همین تضاد درونی کار ناشی نمی شود؟ تمام دستاوردهای مارکس اجزای یک کلیت واحد هستند. رابطه این اجزاء، بیرونی نیست. وقتی از پیکره ایده ها صبحت می کنیم، یعنی چه؟
«ماتریالیسم» مارکس یا پراتیکال، انتقادی، انقلابی، فلسفی-اقتصادی است و یا هیچ چیز نیست. درغیر این صورت، هرکس یک قسمت مارکس را برمی دارد: تاریخدان، تاریخ را، ماتریالیست، ماده را، جامعه شناس، انسان شناس، اقتصاد دان، و الخ، هر کدام در یک «دپارتمان» و... انقلابی، بدور از همه آنها، در حیطه ای بدور از جامعیت اندیشه انقلابی مارکس، کماکان می رزمد، زندانی می شود، جان می دهد اما بازهم انقلابات ناتمام، شکست خورده و دگردیسی یافته را تجربه می کند.
به دیده من، خروج از این چرخه، از این بن بست، مستلزم بازگشت به «مارکسیسم» خود مارکس است. سپهر اندیشه اوست که معیار سنجش کلیه مارکسیست های پس از او، و دستاوردهای آن هاست.
No comments:
Post a Comment