ایدهی نیکی / هگل
یادداشت مترجم: «ایدهی نیکی» قسمت پایانی فصل دوم از پارهی سومِ جلد دوم «علم منطق» هگل است. هگل در فرجامین کلام این مبحث تأکید میکند که «این است ایدهی مطلق». سپس وارد فصل سوم، «ایدهی مطلق» میشود، که همانا «یگانگی ایدهی نظری و ایدهی عملی است». هریک از آندو، بهتنهایی «تکسویه است». وحدت آنها «بازگشت به زندگی» بیواسطه است، که در چنین صورتی «شامل عالیترین تضاد در درون خود است». در واقع فصل پایانی علم منطق دربردارندهی فرایند فراروی از آن تعارض درونی و حصول به یک زندگی وساطتشده است. اما «ایدهی نیکی» که ما را در آستانهی ورود به «ایدهی مطلق» قرار میدهد، شامل فراز و نشیب فرایند رویارویی «سوژه» و جهان عینی با وساطت «عمل» است.اهمیت این مبحث بهویژه ازآنروست که دفترهای فلسفی لنین، بهعنوان نقطهی اوج اندیشهی دیالکتیکی نیمهی اول سدهی بیستم، درحین کلنجار رفتن با «ایدهی نیکی»، ظاهراً با یک سدّ غیر قابلعبور مواجه میشود، چراکه بهعنوان یک انقلابی مارکسیست، در عملِ انقلابی، پاسخ به معضل فراروی از جهان سرمایهداری را «کشف» میکند. به بیان هگل، ایدهی عملی «از ایدهی نظری والاتر است، چراکه نه فقط از یک شأن جامع، بلکه همچنین از فعلیتی صاف و ساده برخوردار است.» از آن پس، هیچ چیز باعث بازگشت لنین به وحدت دوبارهی عمل و نظر در سطحی بالاتر نگشت، حتی هنگامیکه هگل هشدار میدهد: «ایدهی عملی فاقد عنصر ایدهی نظری است... برعکس، برای ایدهی عملی واقعیت چنان در ذات خود بیارزش تلقی میشود که ابتدا باید تعین واقعی و ارزش منحصربهفرد خود را از طریق هدف نیکی دریافت کند. لذا این خودِ اراده است که در مقابل دستیابی به آن هدف میایستد، چراکه خود را از شناخت جدا میکند و برای آن اراده، واقعیت بیرونی از شکل یک هستی واقعی برخوردار نیست.»
§ ۱۷۶۵
ازآنجا که مفهوم بهمثابهی ابژهی خود، تعینیافته و برای خود است، سوژه برای خود بهمثابهی فرد تعین مییابد. پیشفرض مفهوم سوبژکتیو، ازنودگری در خودِ آن است؛ انگیزهی واقعیتبخشی به خود، یا هدفی است که برای عینیتبخشی به خود در جهان عینی تلاش میکند، و خود را ازدرون خود به فرجام میرساند.
در ایدهی نظری، مفهوم سوبژکتیو بهمثابهی امری جامع که درخود و برای خود نامتعین است، رویاروی جهان عینی ایستاده است، [جهانی] که محتوای معین و کامیابی خود را از درون آن استخراج میکند. اما ایدهی عملی، بهمثابهی امری بالفعل با [جهان] بالفعل روبرو میشود. اما این امر که سوژه در خود و برای خود متعین است، او را از یقینِ به خودی برخوردار میکند که یقینی نسبت به فعلیت خود او و عدم فعلیت جهان است؛ آنچه برای او پوچ است صرفاً دگربودگی جهان بهمثابهی جامعیتی انتزاعی نیست، بلکه وجه مشخصه و تعین منحصربهفرد آن است. در اینجا سوژه عینیت را به تصرف خود درآورده است؛ متعین بودن درونیاش، عینی است، چراکه جامعیتی به همان اندازه متعین است؛ ازسوی دیگر، جهانِ تاکنونی، صرفاً چیزی وضع شده است، چیزی که بهطور بیواسطه در وجوهی گوناگون تعین یافته است؛ اما از آنجا که بیواسطه تعین یافته است، فاقد وحدت مفهوم در درون خود بوده و به خودی خود پوچ است.
§ ۱۷۶۶
این تعینی که در مفهوم وجود دارد، و با آن همسان است، و در درون خود درخواستی برای یک فعلیت تکین بیرونی را حمل میکند، همانا نیکی است. این نیکی با شأنی مطلق ظهور مییابد، چراکه خود، کلیت مفهوم در درون خود است – عینیتی که همهنگام در شکل یک وحدت آزاد و سوبژکتیویته است. این ایده، از ایدهی شناخت که بررسی کردهایم والاتر است، چراکه نه فقط شأنی جامع دارد، بلکه همچنین از فعلیتی صاف و ساده برخوردار است. – تا آنجا که این فعلیت کماکان سوبژکتیو است و خود را وضع میکند و در همان حال از شکل یک پیشفرض بیواسطه برخوردار نیست، انگیزه است؛ انگیزهاش به سوی خودـواقعیتبخشی، واقعاً انگیزهای برای عینیتبخشی به خود نیست (چراکه آن را در خود دارد)، بلکه فقط این شکل پوچ بیواسطگی است. - درنتیجه، آماج فعالیت هدفمند قصد جذب و تلفیق یک تعین مشخص علیه خود را ندارد، بلکه هدفش برقراری تعین خود اوست، که توسط مرتفع کردن تعینات جهان بیرونی، واقعیتبخشی به خود در شکل فعلیتی بیرونی است. - ایدهی اراده که برای خود، خود-تعیینکننده است، محتوا را در درون خود حمل میکند. این محتوا متعین است، و درچنین صورتی، کرانمند و محدود است: خود-تعینیابی، دراساس همانا خود-ویژهسازی است، چراکه پژواک درونی اراده بهمثابهی یک وحدت منفیِ عام، همچنین بهمنزلهی یک یگانگی است، بدین معنا که یک دگر را هم حذف میکند و هم پیشفرض میانگارد. اما با این وصف، با وساطت شکل مفهوم که اراده تعین خاصی از آن است، ویژگی محتوا در این لحظه بیکران است، درحالیکه مفهوم در آن [اراده] از یک هویت فردی منفی برخوردار است، و ازاینرو، نه فقط یک ویژگی، بلکه همچنین فردیتی بیکران دارد. بنابراین، کرانمندی محتوا در ایدهی عملی که به آن اشاره شد، بدان معنی است که هنوز ایدهای نیست که واقعیت یافته باشد؛ برای محتوا، مفهوم چیزی در خود و برای خود است؛ در اینجا آن [محتوا] ایدهای است که به شکل عینیتی برای خود وجود دارد. به این دلیل (۱) وجه سوبژکتیو دیگر مفروض، اختیاری یا مشروط نیست، بلکه مطلق است؛ اما (۲) این شکل هستی، یا وجودی برای خود، هنوز همهنگام به شکل وجودی در خود نیست. آنچه از جنبهی صوری محض بهمثابهی تعارض ظهور مییابد، بهمثابهی تعین صاف و سادهی محتوا در درون محتوا پدید میآید، که شکل انعکاسیافتهی مفهوم در تشابهی صرف است: ازاینرو، با اینکه درخود و برای خود معتبر است، نیکی یک نوع هدف ویژه است که حقیقت خود را صرفاً از راه واقعیت یافتن دریافت نمیکند، بلکه پیشاپیش برای خود حقیقی است.
§ ۱۷۶۷
در اینجا خودِ سیلوژیسم واقعیتیابی به تشریح بیشتری احتیاج ندارد؛ هیچ چیز نیست بهجز سیلوژیسمی بیرونی که برای هدف مکفی است و پیشتر بررسی شد؛ تفاوت تنها در محتوا است. در کفایت بیرونی برای هدف (از آنجا که صوری است) بهطور کلی این محتوا صرفاً نامتعین و کرانمند بود؛ و گرچه در اینجا نیز کرانمند است، به خودی خود اعتباری مطلق دارد. اما در ارتباط با نتیجهگیری، تمایز بیشتری ظهور پیدا میکند، یعنی، هدف واقعیت یافته. درفرایند تحقق، هدف کرانمند فقط به وسیله منجر میشود؛ و از آنجا که هنگام شروع پیشاپیش در خود و برای خود یک هدف معین نیست، در تحقق خود نیز چیزی که در خود و برای خود نیست پابرجا میماند. و چنانچه نیکی به سهم خود بهمثابهی کرانمند تثبیت شود و اساساً چنین باشد، درآنصورت، بهرغم بیکرانگی درونیاش، نمیتواند از سرنوشتی کرانمند گریزکند – سرنوشتی که در اشکال گوناگونی پدیدار میشود. نیکیِ تحققیافته بدین خاطر که پیشاپیش در هدف سوبژکتیو، در ایده، حضور دارد، نیک است؛ تحقق یافتن به آن یک هستی بیرونی میدهد؛ اما این برونبودگی صرفاً بهمثابهی برونیتی تعینیافته است که در خود و برای خود پوچ است، و ازاینرو، نیکی در وجودش فقط به موجودیتی دست یافته است که مشروط و مشمول انهدام است، و تحققی نیست که با ایدهی آن مطابقت کند. – و بهعلاوه، از آنجا که محتوایش محدود است، نیکی انواعی گوناگون دارد؛ نیکی موجود نهفقط بهواسطهی پیشآمدهای بیرونی و شرّ، بلکه همچنین بهواسطهی تصادم و ستیزهی نیکی با خود، مشمول انهدام است. در برابر نیکی، یک جهان عینی مفروض است؛ جهانی که سوبژکتیویته و کرانمندی نیکی را تشکیل میدهد، و بهعنوان دگرِ آن، مسیر خود را پیش میگیرد: و در آن مسیر حتی تحقق نیکی را با موانعی روبرو میسازد که ممکن است غیر قابلعبور باشند.
§ ۱۷۶۸
بنابراین، نیکی همچون یک باید پابرجا میماند؛ در خود و برای خود است، اما هستی، بهمثابهی فرجامین بیواسطگیِ انتزاعی، در شکل عدم-هستی، در ضدیت با آن پابرجا میماند.
§ ۱۷۶۹
بااینکه ایدهی نیکیِ کمالیافته یک گزارهی مطلق است، چیزی بیش از یک گزاره نیست، - یعنی، مطلقی که با تعین سوبژکتیویته آلوده شده است. دو جهان که کماکان در ضدیت با یکدیگرند پابرجا ماندهاند؛ یکی قلمروی سوبژکتیویته در سپهر روشن اندیشه است، و دیگری قلمروی عینیت در عنصر یک فعلیت چندگانهی بیرونی، که یک قلمرو واکاوینشدهی تاریک است. تشریح کامل این تضاد برطرف نشده، و سدّ غیر قابلعبوری که این فعلیت درضدیت با هدف مطلق ایجاد کرده است، در پدیدارشناسی روح با دقتی بیشتر تشریح شده است.
§ ۱۷۷۰
از آنجا که اکنون ایده شامل لحظهی تعینیافتگی کامل است، آن مفهوم دیگری که مفهوم کنونی با آن در درون ایده مرتبط است، در سوبژکتیویتهی خود شامل لحظهی یک ابژه است؛ درنتیجه، در اینجا ایده در هیأت خودآگاهی وارد میشود، و در این مورد معین، با بازنمایی خودآگاهی مقارن است.
§ ۱۷۷۱
اما ایدهی عملی کماکان فاقد لحظهی آگاهی واقعی است، بدین معنا که لحظهی فعلیت در مفهوم برای خود به تعین هستی بیرونی دست یافته است.
§ ۱۷۷۲
این کمبود را همچنین میتوان اینگونه درنظر گرفت: اینکه ایدهی عملی هنوز نیازمند ایدهی نظری است. این فقط تعین جامعیت است که در ایدهی نظری همسوی مفهوم سوبژکتیو است، مفهومی که توسط خود مفهوم و در درون آن دریافت میشود؛ شناخت، خود را فقط بهمثابهی ادراک، بهمثابهی خودشناسی مفهومی تشخیص میدهد که بهخودی خود نامتعین است: بهرهمندی، یعنی عینیتی که برای خود تعین یافته باشد، به آن داده شده است، و آنچه حقیقتاً وجود دارد، فعلیتی است که از پیشنهادهی سوبژکتیو بهطور مستقل حضور دارد. ازسوی دیگر، ایدهی عملی این فعلیت را (که همهنگام بهسان سدی غیر قابلعبور با آن مقابله میکند) بهمثابهی چیزی محسوب میکند که در خود و برای خود پوچ است، و تعین حقیقی و یگانه ارزش خود را از طریق هدف نیکی دریافت میکند. درنتیجه، خودِ اراده راه رسیدن به هدف خود را مسدود میکند، چراکه خود را از شناخت جدا میکند و برایش فعلیت بیرونی شکل آنچیزی که وجودی حقیقی دارد را دریافت نمیکند. بنابراین، ایدهی نیکی مکمل خود را فقط در ایدهی حقیقت پیدا میکند.
§ ۱۷۷۳
اما این فرایند گذار را توسط خودش بهانجام میرساند. در سیلوژیسم عمل، یک پیشنهاده، رابطهی بیواسطهی هدف نیکی با فعلیتی است که برآن چیره میشود، و در پیشنهادهی دوم، آن [هدف] را بهمثابهی وسیلهای بیرونی علیه فعلیتی بیرونی هدایت میکند.
§ ۱۷۷۴
در مفهوم سوبژکتیو، نیکی ابژکتیو است؛ واقعیت وجودی فعلیت همچون سدی غیر قابلعبور فقط تا جایی با آن مقابله میکند که خود آن کماکان از تعین بیواسطهی هستی برخوردار باشد، و نه همچون تعینی عینی بهمعنای یک هستیِ درخود و برای خود؛ برعکس، فعلیت یا شرّ یا بیتفاوت است، که صرفاً قابلتعین است، که ارزش خود را درخود حمل نمیکند. اما خودِ ایدهی عملی پیشاپیش این هستی انتزاعی را که در پیشنهادهی دوم معارض نیکی است، مرتفع کرده است؛ اولین پیشنهادهی عملش، عینیت بیواسطهی مفهوم است که برطبق آن، هدف بدون هیچ مقاومتی خود را با فعلیت مرتبط میسازد و ازاینرو، در ارتباطی ساده و همگن با آن قرار میگیرد. پس آنچه ضروری است، فقط همگرایی معانی آن دو پیشنهاده است. مکمل آنچه در پیشنهادهی اول پیشاپیش توسط مفهوم عینی به انجام رسید، فقط پیشنهادهی دوم است که ازطریق وساطت و ازاینرو، برای مفهوم عینی، وضع شده است. بهطور کلی در رابطه با هدف، هدف تحققیافته همچنین فقط یک وسیله است، و برعکس، وسیله همچنین هدف تحققیافته است؛ و به همین نحو، در سیلوژیسم نیکی، پیشنهادهی دوم بهطور بیواسطه در اولی حضوری تلویحی دارد؛ اما بیواسطگی کافی نیست، و پیشنهادهی دوم پیشاپیش مبنای نیکی اولی است؛ – تحقق نیکی دربرابر یک فعلیت مخاصم دیگر، برای تحقق نیکی و ارتباطی بیواسطه، واسطهای اساسی است.
§ ۱۷۷۵
چراکه فقط نفی اول یا دگرِ مفهوم است، - عینیتی که به معنای مفهومی است که در برونبودگی فرو رفته است. نفی دوم، فراروی از این دگربودگی است، که توسط آن اکنون تحقق بیواسطهی هدف، به فعلیت نیکی بهمثابهی مفهوم تبدیل میشود؛ مفهومی که برای خود است، چراکه در اینجا مفهوم بهمثابهی همانندی با خود، و نه با یک دگر، و ازاینرو، بهمثابهی یگانهای آزاد، استقرار یافته است.
§ ۱۷۷۶
حال چنانچه بهرغم آنچه رفت هدف نیکی متحقق نشود، در آنصورت، این بازگشت مفهوم به خاستگاهی پیش از فعالیت آن است – خاستگاه آن فعلیتی که بهمثابهی پوچی تعین یافته بود ولی بااینحال واقعی فرض شده بود. این بازگشت تبدیل به پیشروی بهسوی یک بیکرانگیِ معیوب میشود؛ تنها مبنای آن این امر است (۱) که در فراروی از این واقعیت انتزاعی، به همان نسبت فراروی بلافاصله فراموش شده است، یا (۲) فراموش شده است که این واقعیت پیشاپیش بهمثابهی فعلیتی غیرعینی مفروض بود که بهخودی خود پوچ است.
§ ۱۷۷۷
درنتیجه، این تکرار پیشفرض هدف تحققنیافته پس از تحقق بالفعل هدف، خود را همچنین به گونهی زیر متعین میکند: رویکرد سوبژکتیوِ مفهومِ عینی بازتولید و جاودانی شده است، که از این راه کرانمندی نیکی بهمثابهی حقیقتی جاودانی (هم در شکل و هم در محتوای آن)، و نیز متحقق شدن آن، کماکان صرفاً بهمثابهی عمل یک فرد و نه عملی جامع پدیدار میشود. – درواقع این تعینیافتگی در فرایند متحق کردن نیکی، خود را مرتفع کرده است. مفهوم عینی، بهخاطر نگرشی که نسبت به خود دارد، کماکان محدود است، و بهواسطهی تأمل دربارهی تحققیافتنی که درخود است، ناپدید میشود. با چنین نگرشی، صرفاً راه خود را مسدود میکند، و بدینسان باید علیه خود، و نه علیه فعلیتی بیرونی، چرخش کند.
§ ۱۷۷۸
چراکه در پیشنهادهی دوم فقط یک هستیِ برای خودِ تکسویه تولید شده است، که از این راه محصول آن سوبژکتیو و فردی پدیدار میشود، به وجهی که پیشفرض اول در آن تکرار میشود؛ و درحقیقت این فعالیت بههمان میزان برنشاندن همسانی (در خودِ) مفهوم عینی و فعلیت بیواسطه است. براساس پیشفرض، این فعلیت بهسان واقعیتی صرفاً ظاهری تعین یافته است، که درخود و برای خود پوچ است، و توسط مفهوم عینی، از قابلیت تعینیابی محض برخوردار است. فعلیت بیرونی آن توسط فعالیت مفهوم عینی دگرگون میشود، و از این طریق تعیینکنندگی آن مرتفع میشود؛ و دقیقاً در همین فرایند، واقعیت صرفاً ظاهری، تعینیافتگی از بیرون، و پوچی خود را از دست میدهد، و ازاینرو، بهمثابهی یک هستی درخود و برای خود وضع میشود.
§ ۱۷۷۹
دراین فرایند، پیشفرض عام مرتفع شده است، - یعنی، تعین نیکی بهمثابهی هدفی که محتوایی صرفاً سوبژکتیو و محدود دارد، و ضرورت متحقق کردن آن توسط فعالیتی سوبژکتیو، و در خود این فعالیت. واسطه، خود را در رهآورد منتفی میکند؛ نتیجه، یک بیواسطگی است که بازسازی پیشفرض نیست، بلکه برعکس، واقعیت مرتفعشدهی آن است. بنابراین، ایدهی مفهوم که در خود و برای خود تعین یافته است، دیگر نه صرفاً بهمثابهی سوژهای فعال، بلکه بههمان میزان بهمثابهی فعلیتی بیواسطه، وضع شده است؛ و برعکس، فعلیت نیز همانگونه که در شناخت وجود دارد، بهعنوان عینیتی چندگانه، وضع شده است.
§ ۱۷۸۰
بدینسان فردیت سوژه که متأثر از پیشفرض بود، ناپدید شده است؛ و ازاینرو، اکنون یک شخصیت آزاد و جامع است، که برای او عینیت مفهوم همچون یک داده است، و برای سوژه حضوری بیواسطه دارد، همانگونه که سوژه نیز خود را همچون مفهومی شناسایی میکند که درخود و برای خود تعین یافته باشد. بنابراین، در این نتیجه، شناخت بازسازی شده و با ایدهی عملی وحدت مییابد؛ فعلیتی که داده شده یافت شده است، که درعین حال همچون هدف مطلقِ تحقق یافته، متعین میشود، - اما نه (مانند شناخت تحقیقی) صرفاً بهعنوان جهانی عینی که فاقد سوبژکتیویتهی مفهوم است، بلکه بهعنوان جهانی عینی که بستر درونی و پایداری بالفعل آن، مفهوم است. این است ایدهی مطلق.
برگرفته از «علم منطق»
(جلد دوم، قسمت پایانی فصل دوم از پارهی سوم)
منبع:
Hegel’s Science of Logic, Trans. Johnston & Struthers, Vol. II., New York: The Macmillan Company, London: Geroge Allen & UNWIN LTD, 1951, Pp. 460-465.
No comments:
Post a Comment