پیشنویس مقالهای دربارهی کتاب فردریش لیست: «نظام ملی اقتصاد سیاسی»
نوشتهی: کارل مارکس
ترجمهی: علی رها
توضیح: متن پیشرو برگرفته از ترجمهی انگلیسی پیشنویس مقالهای است که در جلد چهارم مجموعه آثارمارکس و انگلس سپتامبر ۱۸۴۵ منتشر شده است. این مقاله نقدی است بر کتاب فریدریش لیست (۱۸۴۶-۱۷۸۹)، اقتصاددان آلمانی، Das nationale System der politischen Oekonomie, Stutgard, 1841 . این مقاله بنا بر گزارش ویراستار انگلیسی بهتازگی کشف شده و نسخهی اصلی آن نزد نوههای جنی لانگه، دختر بزرگ مارکس، بود. به هرحال، چندین صفحهی این مقاله مفقود شده است. در متن زیر کلیهی عبارات درون دو ابرو از خود مارکس، و درون دو قلاب از مترجم انگلیسی و گاهی فارسی است.
***
[I. توصیف عام لیست]
. . . آگاهی از مرگ بورژوازی پیشاپیش در ذهنیتِ حتی بورژوای آلمانی نفوذ کرده است، بهطوریکه خودِ بورژوای آلمانی به حدی سادهلوح است که به این «واقعیت غمانگیز» اذعان میکند.
«به همین خاطر بسیار غمانگیز است که اهریمنانی را که در روزگار ما همراه صنعت هستند بهسان دلیلی برای نفی خودِ صنعت مطرح میکنند. اهریمنانی بسیار برجستهتر از رستهی [Stand] اجتماعی پرولتاریاوجود دارند: خزانهی خالی ــ سترونی ملی ــ بردگی ملی ــ مرگ ملی» (ص. ۶۷).
حقیقتاً غمانگیز است که در برابر شهروند آلمانی که هنوز موفق به توسعهی صنعت نشده، نقداً پرولتاریایی وجود دارد و نقداً به طرح مطالباتی میپردازد و نقداً وحشت ایجاد میکند. تا جایی که به خود پرولتاریا مربوط میشود، هنگامیکه بورژوازی حاکم خزانه ای پر و قدرتی ملی داشته باشد، قطعاً وضعیت اجتماعی شادکامی خواهد داشت. آقای لیست فقط دربارهی آنچه برای بورژوا غمانگیز است سخن میگوید. و ما اذعان میکنیم که برای او خواست برقراری سلطهی صنعت بسیار غمانگیز است، آن هم در وهلهای نامساعد که بردگی اکثریت که ناشی از این سلطه است، یک واقعیت عمومی شناخته شده است. بورژوای آلمانی شوالیهای با چهرهای غمگین [۱] است که درست هنگامی که پلیس و پول وارد ماجرا شدند، خواستار معرفی شوالیهای سرگردان بود.
۳. دردسر (سد) بزرگی که بورژوای آلمانی در تکاپو برای ثروت صنعتی دچارش شده، ایدهآلیسماش است که تاکنون به آن اذعان داشته. چگونه است که این ملت «روحانی» ناگهان در نساجی، در نخ بافندگی، در ماشین ریسندگی، در انبوه بردگان کارخانه، در ماتریالیسم ماشینآلات، در کیسههای پر از پول عالیآقایان صاحب کارخانه، نعمت متعالی بشریت را کشف میکند؟ ایدهآلیسم توخالی، سطحی و احساساتی بورژوای آلمانی که پشت آن حقیرترین، کثیفترین و جبونانهترین روح (طینت) یک کاسبکار پنهان (نهفته) است، وارد عصری شده که این بورژوا ناگزیر است اسرار خود را فاش کند. اما باز آن را به سیاقی بهواقع آلمانی و پرطمطراق فاش میکند. آن را با شرم ایدهآلیستی-مسیحی فاش میکند. او ثروت را انکار میکند در حالی که در تکاپوی آن است. ماتریالیسم بیروح را در پردهای ایدهآلیستی میپوشاند، و فقط آن هنگام جرأت میکند به آن چنگ بزند.
کل بخش نظری نظام لیست هیچ چیز نیست مگر [. . .] [۲] پوشاندن ماتریالیسم صنعتیِ اقتصاد سیاسی صریح در الفاظی ایدهآلیستی. او در همهجا بقای هستی شیء را جایز میشمارد اما تجلی آن را آرمانی میکند. ما این موضوع را به تفصیل پیگیری خواهیم کرد. فقط عبارتپردازی توخالی ایدهآلیستی است که او را قادر میسازد تا سدهایی واقعی که بر سر راه نیات زاهدانهاش ایستادهاند نادیده بگیرد و خود را در محملترین توهمات غرق کند (چه بر سر بورژوازی انگلستان و فرانسه میآمد اگر برای دادن «قدرت قانونی» به «صنعتْ» اول از نجبای بلندپایه، بوروکراسی محترم و خاندآنهای حاکم عهد عتیق اجازه میخواست؟)
بورژوای آلمانی حتی وقتیکه کارخانهدار است، مذهبی است. او اکراه دارد که دربارهی ارزشهای مبادلهای بد که به آن چشم طمع دارد سخن بگوید و از نیروهای مولد سخن میگوید؛ از سخنگفتن دربارهی رقابت اکراه دارد و از کنفدراسیون ملی نیروهای مولد ملی سخن میگوید؛ از سخن گفتن دربارهی منافع خصوصیاش اکراه دارد و از منافع ملی سخن میگوید. هنگامی که به کلبیگری بیپرده و کلاسیکی مینگریم که در سایهی آنْ بورژوازی انگلستان و فرانسه، آنگونه که سخنگویان علمیِ اقتصاد سیاسی در ابتدا ــ دستکم در آغاز سلطهاش ــ آنها را نمایندگی میکردند، ثروت را به خدایی ارتقا دادند و بیرحمانه همه چیز را، حتی در علم، فدای این مولوخ[۳] کردند، و از سوی دیگر، هنگامی که به لفاظیهای گزافگوی آرمانگرایانهی آقای لیست مینگریم که در کانون اقتصاد سیاسی، ثروت «مردان پارسا» را تحقیر میکند و اهداف والاتر را میشناسد، بهناچار درمییابیم که زمان کنونی «نیز غمانگیز» است، چراکه که دیگر زمان ثروت نیست.
آقای لیست اغلب با سبک وزین شاعرانه سخن میگوید. او دائماً خود را در لفاظی شلخته و مطولی به رخ دیگران میکشد که جانمایهی آنْ تکرار مکرر تعرفههای حمایتی و کارخانههای حقیقی آلمانی است و سرانجام آبهای متلاطمش همیشه در شنزار فرو میرود. او پیوسته حسی-فراحسی است.
نافرهیختهی آلمانی آرمانگرا که میخواهد ثروتمند شود، ابتدا برای خود نظریهای جدید از ثروت میآفریند، نظریهای که ثروت را لایق تلاش او برای کسب آن میکند. بورژوای فرانسوی و انگلیسی نزدیک شدن توفانی را مشاهده میکند که زندگی واقعی را که تاکنون ثروت نامیده شده در عمل نابود میکند، اما بورژوای آلمانی که هنوز به چنین ثروت پستی دست نیافته، تلاش میکند یک تفسیر جدید «روحانی» برای آن فراهم کند. او برای خود یک اقتصاد سیاسی «آرمانگرا»، که هیچ وجه اشتراکی با اقتصاد سیاسی دنیوی فرانسوی و انگلیسی ندارد، دستوپا میکند تا برای خود و جهان توجیه کند که او نیز میخواهد ثروتمند شود. بورژوای آلمانی با آفریدن یک اقتصاد سیاسی آرمانگرای پرطمطراق و مزورانهْ تولید ثروت خود را آغاز میکند.
آقای لیست تاریخ را چگونه تفسیر میکند و چه نگرشی به اسمیت و مکتب او دارد؟
با اینکه تلقی آقای لیست از نجیبزادگی، از خاندانهای حاکم عهد عتیق و بوروکراسی فروتنانه است، به همان نسبت در مخالفت با اقتصاد سیاسی فرانسوی و انگلیسی «گستاخانه» است؛ اقتصاد سیاسیای که اسمیت سردمدار آن است و رمز و راز «ثروت» را کلبیمسلکانه آشکار کرده و کلیهی توهمات دربارهی سرشت، گرایش و حرکت آن را ناممکن ساخته است. آقای لیست همهی آنها را یککاسه میکند و «مکتب» مینامد. از آنجا که بورژوای آلمانی نگران تعرفههای حمایتی است، قطعاً برایش کل توسعهی اقتصاد سیاسی از زمان اسمیت به بعد هیچ مفهومی ندارد، چراکه پیشفرض تمام نمایندگان برجستهی آن، جامعهی بورژوایی رقابت و تجارت آزاد کنونی است.
در اینجا نافرهیختهی آلمانی، خصلت «ملی» خود را به طرق مختلف آشکار میکند:
۱) او در کل اقتصاد سیاسی دستگاههایی مشاهده میکند که در اتاقهای پژوهشی دانشگاه برساخته شده است. البته اینکه توسعهی یک علم مانند اقتصاد سیاسی با حرکت واقعی جامعه پیوند دارد، یا بیان نظری آن است، برای آقای لیست، نظریهپرداز آلمانی، محتمل نیست.
۲) از آنجا که کار (نظریهی) خود او هدفی مرموز را پنهان میکند، او در همهجا به وجود اهدافی مرموز شک میبرد.
آقای لیست که یک نافرهیختهی آلمانی راستین است، بهجای مطالعهی تاریخ واقعیْ رمز و رازها، اهداف بد افراد را جستوجو میکند، و از آنجا که مکار است، به خوبی میتواند آنها را کشف (برملا) کند. او کشفهای عظیمی میکند، مانند این که آدام اسمیت با نظریههایش میخواست جهان را فریب دهد و کل جهان اجازه داد تا از او فریب بخورد، تا اینکه آقای لیست کبیر آنها را از این خواب بیدار کرد؛ در واقع به همان شیوهای که یک وکیل دادگستری در دوسلدورف روشن کرد که تاریخ روم را راهبان قرون وسطا ابداع کردند تا سلطهی روم را توجیه کنند.
اما درست همانطور که بورژوای آلمانی برای مخالفت با دشمن خود راه بهتری بلد نیست بهجز آنکه دشنامی اخلاقی نثارش کند، به چارچوب فکری او افترا بزند، و برای اعمال او نیات بدی پیدا کند، بهطور خلاصه، او رابدنام کند، و به شخص او ظنین شود، آقای لیست هم به اقتصاددانان انگلیسی و فرانسوی تهمت میزند و دربارهی آنها شایعهپراکنی میکند. و درست همانطور که نافرهیختهی آلمانی از حقیرترین راه برای کسب سود و تقلب در تجارت عار ندارد، آقای لیست هم از دستکاری واژهها در نقلقولهایی که میآورد، برای سودآورکردنشان ابایی ندارد. او از چسباندن مُهر تجارتی رقیب به محصولات بد خود ابایی ندارد، تا با جعل کردن محصولات رقیبش، باعث بدنامی او شود، یا حتی بهخاطر بیاعتبارکردن رقیبشْ دروغهایی رک و پوست کنده ابداع کند.
ما نمونههایی از این روش کار آقای لیست ارائه خواهیم کرد.
معروف است که کشیشهای آلمانی معتقد بودند برای وارد کردن ضربهای مهلک به روشنگری این روایت احمقانه و دروغ را به هم ببافند که وُلتر در بستر مرگ نظراتش را تکذیب کرد. آقای لیست هم ما را به بستر مرگ آدام اسمیت میبرد و ما را مطلع میکند که از قرار اسمیت در آموزههای خود صداقت نداشته است. به هر حال گوش کنید به خود آقای لیست و حکم بعدی او دربارهی اسمیت. ما کلمات لیست را درکنار منبع حکمت او قرار میدهیم.
لیست: [نظام ملی اقتصاد سیاسی، جلد اول: تجارت بینالمللی، سیاست تجاری و اتحادیهی گمرکات آلمان. اشتوتگارت و توبیگن، ۱۸۴۱:]
«به یاد میآورم که در زندگینامهی داگلاس استوارت چگونه این متفکر عظیم [آدام اسمیت] نمیتوانست در آرامش بمیرد، مگر آنکه تمام دستنوشتههایش سوزانده شوند. میخواستم بدین وسیله فهمیده شود که سوءظن نسبت به این اسناد که شامل مدارکی علیه صداقت اوست، تا چه حد جدی است.» (ص. ۵۸) «من این موضوع را به وزرای انگلیسی که از نظریهی او برای خاکپاشیدن به چشم ملتهای دیگر برای منافع انگلستان استفاده میکردند [...] نشان دادم» (همان). «تا آنجا که به رابطهی نظریهی آدام اسمیت با شرایط ملی و بینالمللی مرتبط میشود، این نظریه صرفاً ادامهی دستگاه فیزیوکراتی است. او مانند آنها سرشت ملتها را انکار میکند [...] و وجود صلحی جاویدان و اتحادی جهانشمول را پیشاپیش مفروض میدارد» (ص. ۴۷۵).
فرانسوا لویی آگوست فریه: ملاحظاتی پیرامون رابطهی دولت با تجارت، پاریس، ۱۸۰۵:
«آیا ممکن است که اسمیت با انباشته کردن آن همه استدلال نادرست به نفع تجارت آزاد صدیق بوده باشد؟... هدف پنهان اسمیت اشاعهی اصولی بود که بهخوبی میدانست پذیرش آنها در اروپا بازار جهانی را به کشورش تقدیم میکند» (ص. ۳۸۵، ۳۸۶). «حتی میتوان این فرض را توجیه کرد که اسمیت همواره یک آموزهی واحد را مطرح نمیکرد؛ در غیر این صورت چگونه میتوان از ترس باقیماندن دستنوشتههای سخنرانیهایش پس از او، عذابی را که در بستر مرگ تحمل میکرد توضیح داد» (ص. ۳۸۶). او [فریه] در همان ماخذ (ص. ۳۸۸) اسمیت را به خاطر اینکه بازرس گمرک بوده است سرزنش میکند. «اسمیت تقریبا همیشه مانند اقتصاددانان» (فیزیوکراتها) «استدلال میکرد، بدون اینکه ناهمسانی منافع کشورهای مختلف را در نظر بگیرد، و وضعیتی را فرض میکرد که فقط یک جامعهی جهانی در آن وجود دارد» (ص. ۳۸۱). «اجازه دهید تمام این نقشههای اتحاد را کنار بگذاریم» (ص. ۱۵).
(آقای فریه در زمان ناپلئون بازرس گمرک و عاشق حرفهی خود بود.)
آقای لیستْ اقتصاد سیاسی [ژان باتیست] سه را بهمثابهی یک گمانهزنی ناموفق تفسیر میکند. ما در زیر حکم قطعی او را دربارهی زندگی سه ارائه خواهیم داد. پیش از این کار، نمونهای دیگر از روشی میآوریم که لیست در آن از سایر نویسندگان رونویسی میکند و در این رونویسی تحریف میکند تا به مخالفانش ضربه بزند.
لیست:
«به نظر نمیرسد که سه و مککولوک چیزی بیشتر از عنوان کتاب خوانده باشند» (کتاب آنتونیو سرا از اهالی ناپل)؛ «هردوی آنها مغرورانه آن را به کناری مینهند و اظهار میکنند: کتاب فقط به پول میپردازد و عنوان آن به خودی خود ثابت میکند که نویسنده در این توهم بهسر میبرد که سکههای گرانبها یگانه اشیاء ثروت بودند. کاش قدری بیشتر میخواندند» و غیره (ص. ۴۵۶)
کُنت پچیو، تاریخ اقتصاد سیاسی در ایتالیا، غیره. پاریس، ۱۸۳۰:
«خارجیها تلاش کردند [آنتونیو] سرا را از این امتیاز محروم کنند که نخستین بنیانگذار اصول این علم (اقتصاد سیاسی) است». «آنچه هماکنون بیانکردم اصلاً قابل انطباق به آقای سه نیست، با اینکه او همواره سرا را ملامت میکند که فقط مواد طلا و نقره را ثروت تلقی میکرد، این افتخار را نصیب او کرد که نخستین کسی است که قدرت مولد صنعت را شناسانده است... گلهی من از آقای مککولوک است... کاش آقای مککولوک قدری بیشتر از عنوان [کتاب سرا] را خوانده بود»، و غیره (صص. ۷۶، ۷۷).
میتوان دید که آقای لیست برای بیاعتبار کردن آقای سه، با کپی کردن او، چگونه عامدانه پچیو را تحریف میکند. اطلاعات ارائهشده دربارهی زندگینامهی سه نیز به همان میزان نادرست است.
آقای لیست دربارهی او اظهار میکند:
«سه که ابتدا تاجر، سپس کارخانهدار، سپس سیاستمداری ناموفق بود، مانند کسانیکه با شکست یک حرفهی قدیمی کار جدیدی را آغاز میکنند، اقتصاد سیاسی را برگزید... تنفر از نظام اروپایقارهی که کارخانهی او را ورشکست کرد، و از بنیانگذار این نظام که او را از تریبونات[۴] بیرون راند، سبب شد از تجارت آزاد مطلق حمایت کند» (صص. ۴۸۸، ۴۸۹).
پس سه از نظام تجارت آزاد حمایت کرد، چراکه نظام اروپایقارهای کارخانهی او را ورشکست کرد! اما اگر او رسالهی اقتصاد سیاسی را پیش از آنکه صاحب کارخانه باشد نوشته باشد چی؟ سه حامی تجارت آزاد شد چراکه ناپلئون او را از تریبونات بیرون راند! اما اگر او کتابش را هنگامی نگاشت که کماکان عضو تریبونات بود چی؟ برطبق نظر آقای لیست، سه کارخانهداری ناموفق بود که در ادبیات فقط شاخهای از تجارت را بازیافته بود. اما اگر او از نوجوانی در جهان ادبی فرانسه نقشآفرینی میکرد چه؟
آقای لیست اطلاعات خود را ازکجا آورده است؟ از یادداشتی تاریخی در بارهی زندگی و آثار ژ .ب. سه، اثر شارل کنت که بهعنوان مقدمهای بر دورهی کامل اقتصاد سیاسی سه منتشر کرده بود. این یادداشت به ما چه میگوید؟ این یادداشت درست نقطهی مقابل اظهارنظر لیست است. گوش کنید:
«پدر ژ. ب. سه که تاجر بود، میخواست او به تجارت بپردازد. اما تمایلات خود ژان باپتیست سه او را بهسوی ادبیات کشاند. او در ۱۷۸۹ جزوهای در حمایت از آزادی مطبوعات منتشر کرد. از ابتدای انقلاب برای روزنامهی کوریر دو پرونس مینوشت که میرابو آن را منتشر میکرد. سه همچنین در دفتر کلاویه وزیر کار میکرد. گرایش او ”به علوم اخلاقی و سیاسی“ و نیز ورشکستگی پدرش باعث شد کاملاً از تجارت صرفنظر کند و فعالیت علمی را به یگانه حرفهی خود بدل سازد. سه در ۱۷۹۴ سردبیر دکاد فیلوسوفیک، لیتراتور اِ پولیتیک شد. ناپلئون او را در ۱۷۹۹ به عضویت تریبونات منصوب کرد. او در کنار فعالیت خود بهعنوان عضو تریبونات، در زمان فراغت بر روی رسالهی سیاست کار میکرد که در ۱۸۰۳ منتشر کرد. بهخاطر وابستگی به تعداد اندکی که در اپوزیسیون بودند، از تریبونات اخراج شد. به او در ادارهی دارایی مقامی پردرآمد پیشنهاد کردند، اما با اینکه گرفتار شش فرزند بود و تقریبا هیچ ثروتی نداشت، آن را نپذیرفت... چراکه وظایف مقامی که به او پیشنهاد شده بود، اجراییکردن نظامی بود که او به عنوان سیاست ویرانگرانه برای فرانسه محکوم کرده بود. سه ترجیح داد یک کارگاه پنبهریسی به راه اندازد، و غیره.»
همانطور که اهانتهای آقای لیست به ژ. ب. سه مدیون تحریف است، تمجیدهایش از برادر سه یعنی لویی سه نیز بر همین منوال است. لیست برای اثبات سهیم بودن لویی سه در نظر فریبکارانهاشْ عبارتی را از این نویسنده تحریف میکند.
آقای لیست در ص. ۴۸۴ اظهار میکند:
«به نظر او» (لویی سه) «ثروت ملل عبارت از اجناس مادی و ارزش مبادلهایشان نیست، بلکه در توانشان برای تولید دائمی این اجناس است.»
بر طبق نظر آقای لیست، عبارات زیر، عین کلمات لویی سه است:
لویی سه آقای لیست:
«ثروت عبارت از اشیایی نیست که نیازها یا امیال ما را برآورده میکند، بلکه توانایی در لذت بردن هرساله از آنهاست.» (مطالعاتی دربارهی ثروت ملل، ص. ۱۰)
لویی سه واقعی:
«اگرچه ثروت در چیزهایی نیست که نیازها یا امیال ما را برآورده میکند، بلکه در درآمد یا توانایی در لذتبردن سالانه از آنها است.»
بنابراین، سه از توانایی برای تولیدکردن سخن نمیگوید، بلکه از توانایی برای لذت بردن، از تواناییای که «درآمد» (revenu) یک کشور را تأمین میکند سخن میگوید. از عدم تناسب بین نیروی مولد درحال رشد و کل درآمد یک کشور، و به ویژه درآمد کل طبقات آن، دقیقاً نظریههایی ظهور یافت که درست مغایر نظر آقای لیست است. بهعنوان نمونه، نظرات سیسموندی و شربولیه.
اجازه دهید نمونهای از نادانی آقای لیست را در حکم صادرهی او دربارهی «مکتب» ذکر کنیم. او دربارهی ریکاردو (لیست در بارهی نیروهای مولد) میگوید:
«بهطور کلی، از زمان آدام اسمیت، مکتب در تحقیقات خود دربارهی ماهیت رانت ناتوان بوده است. ریکاردو، و پس از او میل، مککولوک و سایرین، معتقدند که رانت بهایی است که برای بارآوری ذاتی قطعات زمین پرداخته میشود. ریکاردو دستگاه کاملی را براساس این نظریه بنا کرد ... از آنجا که او فقط به شرایط انگلستان توجه داشت، به این نظر نادرست انحراف پیدا کرد که این زمینها و علفزارهای کشتشدهی انگلیسی، که در حال حاضر ظاهراً بهخاطر بارآوری طبیعی آنها رانت چشمگیری پرداخت میشود، در تمام اعصار دقیقاً همان زمینها و علفزارهای کشتشده بودهاند.» (ص. ۳۶۰)
ریکاردو میگوید:
«چنانچه در کشور پادشاهی [انگلستان] محصول مازادی که زمین در شکل رانت تأمین میکند یک امتیاز باشد، مطلوب است سالانه ماشینآلاتی که بهتازگی ساخته شدهاند نسبت به ماشینهای قدیمی کارایی کمتری داشته باشند، چراکه بیتردید به اجناس ساختهشده ارزش مبادلهای بیشتری میدهند...؛ و رانت به تمام کسانی پرداخت میشود که بارآورترین ماشینآلات را دراختیار داشته باشند.» «با کاهش نیروهای مولدِ زمینهای قابلاستفاده، رانت آنها افزایش سریعتری مییابد. ثروت در کشورهایی سریعتر افزایش مییابد که... تولید، بهواسطهی پیشرفتهای کشاورزی، بدون هیچ افزایشی در کمیت نسبی کارْ گسترش پیدا کند، و در نتیجه، در جایی که پیشرفت رانت کند است.» (ریکاردو، اصول اقتصاد سیاسی، و غیره. پاریس، ۱۸۳۵، جلد اول، صص. ۷۷ و ۸۲ ـ۸۰.)
رانت برطبق نظریهی ریکاردوْ ابداً ماحصل بارآوری طبیعیِ ذاتی در زمین نیست، بلکه نتیجهی رشد دایمی نابارآوری زمین، پیامد تمدن و رشد جمعیت است. به نظر ریکاردو، تا زمانیکه حاصلخیزترین زمین بهطور نامحدودی در دسترس باشد، هیچ رانت زمین وجود ندارد. پس، رانت را نسبت جمعیت به مقدار زمین موجود تعیین میکند.
آقای لیست باید نظریهی ریکاردو را که مبنای نظری کل «اتحادیهی مخالف قانون ذرت» در انگلستان و جنبش ضدرانت در ایالات آزاد آمریکای شمالی است،[۵] تحریف کند ــ با این فرض که شناختش متکی بر شایعات نباشد ــ تا فقط اثبات کند «بورژوازی آزاد، قدرتمند و ثروتمند» به کار «ساعیانه» برای [افزایش] «رانت زمین] و آوردن عسل از کندو برای آنها [زمینداران] هیچ تمایلی ندارد. نظریهی رانت زمین ریکاردو چیزی نیست جز بیان اقتصادی مبارزهی مرگ و زندگی بورژوازی صنعتی علیه زمینداران.
آقای لیست به شرح زیر آموزش بیشتری دربارهی ریکاردو به ما میدهد:
«در حال حاضر نظریهی ارزش مبادلهای به چنان عجزی افتاده است ... که ریکاردو ... میتوانست بگوید: ”تعیین کردن قانونی که بهواسطهی آن بازده زمین میان زمینداران، کشاورزان مستأجر و کارگران توزیع میشود، وظیفهی اصلی اقتصاد سیاسی است“» (ص. ۴۹۳).
ملاحظات ضروری پیرامون این موضوع را باید در جایی مناسب انجام داد.
آقای لیست با حکمی که علیه سیسموندی صادر میکند به اوج رذالت میرسد.
لیست:
«برای مثال، او» (سیسموندی) «میخواهد روح آفرینشگری را محدود و مهار کند.» (ص. ۲۹)
سیسموندی:
«مخالفت من با ماشینها، اختراعات و تمدن نیست، بلکه صرفا با سازماندهی مدرن اجتماع است که کارگر را از هر تملکی بهجز دستهایش محروم میکند و با رقابت، که ناگزیر کارگر قربانی آن خواهد شد، زیرا هیچ تضمینی به او نمیدهد. فرض کنید تمام مردم بهطور برابر در محصول کاری که در آن شرکت داشتهاند سهیم باشند، آنگاه در همهی موارد ممکنْ هر اختراع فنی یک نعمت برای همگان خواهد بود.» (اصول نوین اقتصاد سیاسی، پاریس، ۱۸۲۷، جلد دوم، ص. ۴۳۳)
درحالیکه آقای لیست به اسمیت و سه تهمتهای اخلاقی میزند، نظریهی آقای سیسموندی را فقط با تاسی به کاستیهای جسمانی او توضیح میدهد. او میگوید:
«آقای سیسموندی با چشمان جسمانی خود هرچیز سرخ را سیاه میبیند؛ بهنظر میرسد که بینایی روحانی او در امور مربوط به اقتصاد سیاسی هم از همان کاستی رنج میبرد.» (ص. ۲۹)
برای ارزیابی کامل رذالت این طغیانْ باید عباراتی را که آقای لیست برای اظهارنظر خود استخراج میکند شناخت. سیسموندی در مطالعاتی پیرامون اقتصاد سیاسی، آنجا که صحبت از ویرانی مزارع روم است، مینویسد:
«حتی سیمای غنی کامپانیای[۶] روم... بهکلی از دیدگان ما میگریزد، چراکه پرتو سرخ ناموجود است» (ص. ۶)، بازنشر در بروکسل، [جلد دوم]، ۱۸۳۸.
سیسموندی آن را اینگونه توضیح میدهد: «افسونی که تمام مسافران را مجذوب روم میکند» برای او ویران میشود و او «از اینرو، برای دیدن شرایط واقعی و فلاکتبار ساکنان کامپانیا، چشمانی هرچه بازتر دارد.»
اگر سیسموندی درخشش دلپذیر آسمان را ندید که معجزهوار کل صنعت (کارخانه) را برای آقای لیست فروزان میکند، درعوض پرندهای سرخ را برفراز شیروانیهای (سقف) این کارخانهها دید. ما بعداً فرصتی خواهیم یافت تا این حکم لیست را [بررسی کنیم] که
«نوشتههای آقای سیسموندی دربارهی تجارت بینالمللی و سیاست تجاری فاقد ارزش است.» (ص. ۲۹)
درحالیکه آقای لیست دستگاه اسمیت را براساس تکبر شخصی (ص. ۴۷۶) و ذهنیت پنهان کاسبکار انگلیسی، و دستگاه سه را بهواسطهی میل به انتقامجویی و بهعنوان موسسهای تجاری توضیح میدهد، در رابطه با سیسموندی به حدی سقوط میکند که دستگاه سیسموندی را با کاستیهای ساختمان جسمی او توضیح میدهد.
۴. نوآوری آقای لیست
یکی از خصوصیات برجستهی آقای لیست، بهرغم لافزنیهای او، این است که حتی یک گزاره هم مطرح نکرده است که مدافعان نظام تحریم، و حتی نویسندگان «مکتبِ» ابداعی آقای لیست، مدتها پیش از او مطرح نکرده باشند. اگر آدام اسمیت نقطه آغاز نظری اقتصاد سیاسی است، در آنصورت، نقطه عزیمت واقعی، مدرسهی واقعی آن، «جامعهی مدنی» است، که فازهای متفاوت توسعهاش را میتوان به درستی در اقتصاد سیاسی دنبال کرد. آنچه به آقای لیست تعلق دارد صرفاً توهمات و زبان آرمانگرا (عبارتپردازی) است. مهم است تا اثبات مشروح آن را به خواننده ارائه کنیم و برای این کارِ ملالآور توجهش را جلب نماییم. او نتیجه خواهد گرفت که بورژوای آلمانی از پسِ واقعه وارد صحنه میشود، یعنی برای او پیشبرد اقتصاد سیاسی که بهطور جامع انگلیسیها و فرانسویها آن را بسط دادهاند، به همان اندازه ناممکن است که احتمالاً افزودن چیزی نوین در پیشبرد فلسفهی آلمانی توسط آنها. بورژوای آلمانی فقط میتواند توهمات و عبارتپردازیهای خود را به واقعیت انگلیسی و فرانسوی بیفزاید. اما اگر برای او ارائهی پیشرفتی جدید در اقتصاد سیاسی ممکن نیست، کسب پیشرفت عملی بیشتر در صنعت حتی ناممکنتر است، صنعتی که اکنون توسعهی آن براساس شالودههای کنونی جامعه از نفس افتاده است.
۵. بنابراین، ما نقد خود را به بخش نظری کتاب لیست و در واقع به کشفهای اصلی او محدود میکنیم.
گزارههای اصلی که آقای لیست باید اثبات کند چیست؟ بیایید دربارهی هدفی که او میخواهد به آن دست یابد تحقیق کنیم.
۱) بورژوا از دولت تعرفههای گمرکی درخواست میکند تا قدرت دولتی و ثروت را به تصاحب خود درآورد. اما چون برخلاف انگلستان و فرانسهْ قدرت دولتی را در اختیار ندارد و بنابراین نمیتواند به دلخواه خود آن را هدایت کند بلکه باید به عریضهدادن تکیه کند، باید تقاضای خود را همچون امتیازی به دولت ــ همان دولتی که او میخواهد آن را بنا به منافعش هدایت کند ــ نشان دهد در حالی که امتیازهایی از دولت مطالبه میکند. بنابراین، او [بورژوای آلمانی] از طریق آقای لیست به دولت اثبات میکند که نظریهاش با دیگران متفاوت است، چراکه به دولت اجازه میدهد در کنترل صنعت دخالت کند، چراکه نسبت به درایت اقتصادی دولت نظر بسیار مساعدی دارد، و فقط از آن میخواهد ابعاد این درایت را همهجانبه کند، البته به شرطی که این درایت به تأمین تعرفههای گمرکی «قوی» محدود شود. او این درخواست را که دولت باید بنا به منافع او عمل کند، همچون به رسمیت شناختنِ دولت توصیف میکند، یعنی به رسمیت شناختن اینکه دولت حق دخالت در سپهر جامعهی مدنی دارد
۲) شهروند[۷] میخواهد ثروتمند شود و پول درآورد؛ اما همهنگام باید با ایدهآلیسم کنونی عموم آلمانیها و با وجدان خود کنار بیاید. بنابراین، در تلاش است اثبات کند طالب اجناس غیرمعنوی یعنی مادی نیست، بلکه خواهان یک ذات روحانی است؛ خواستار نیروی مولدی بیکران است، و نه ارزشهای مبادلهایکرانمند و بد. البته این ذات روحانی شامل وضعیتی است که در آن «شهروند» از فرصت استفاده میبرد و جیبهای خود را با ارزشهای مبادلهای اینجهانی پر میکند.
از آنجا که بورژوا عمدتاً از طریق «تعرفههای گمرکی» امیدوار است ثروتمند شود، و از آنجا که تعرفههای حمایتی فقط مادامی میتواند او را ثروتمند کند که دیگر نه انگلیسیها بلکه خود بورژوای آلمانی مردم کشورش را حتی بیش از خارجیها استثمار کند، و از آنجا که تعرفههای حمایتی از مصرفکنندگان میخواهد که با ارزشهای مبادلهای فداکاری کنند (بهطور عمده از کارگرانی که ماشینها باید جایگزین آنها شوند، از همهی کسانیکه درآمدی ثابت دارند نظیر کارمندان، دریافتکنندگان رانت زمین و غیره.)، ازاین طریق، بورژوای صنعتی اثبات میکند که ابدا اشتیاقی به اجناس مادی ندارد، بلکه فقط میخواهد ارزشهای مصرفی، اجناس مادی را فدای ذاتی روحانی کند. ازاینرو، مسئله اساساً بر سر ازخودگذشتگی، ریاضتکشی و عظمت روح مسیحی است. تصادف محض است که A فداکاری میکند و B آن را به جیب میزند. شهروند آلمانی ازخودگذشتهتر از آن است که به نفع خصوصی خود فکر کند که از قضا به این فداکاری مرتبط است. اما اگر معلوم شود که طبقهای که شهروند آلمانی فکر میکند برای رهایی خود به اجازهی آن نیاز داردْ نمیتواند همراه با آن نظریه روحانی وجود داشته باشد، در اینجا باید آن را کنار گذاشت و برخلاف مکتب [که از آزادی تجارت دفاع میکند] نظریهی ارزشهای مبادلهای ادعایی را کنار گذاشت.
۳) از آنجا که اساساً کل تمایل بورژوازی کشاندن نظام کارخانهای به سطح پررونق «انگلیسی» و تبدیل نظام صنعتی به ناظم اجتماع است، یعنی، ایجاد نابسامانی اجتماعی، بورژوا باید اثبات کند که صرفاً نگران هماهنگی کل تولید اجتماعی و سازماندهی اجتماع است. او تجارت خارجی را با تعرفههای گمرکی محدود و تاکید میکند که کشاورزی بهخاطر صنعت تولید کارخانهای به اوج رونق میرسد. بنابراین، سازماندهی اجتماع در کارخانهها خلاصه میشود. آنها سازماندهندگان اجتماع هستند، و نظام رقابتی که ایجاد میکنند، بهترین کنفدراسیون اجتماع است. سازماندهی اجتماعی که نظام کارخانهای ایجاد میکند، سازماندهی حقیقی اجتماع است.
قطعاً بورژوازی در ادراک تشابه منافع خود با منافع عام محق است، همانطور که گرگ بهمثابهی گرگ نفع یکسانی با سایر گرگها دارد، هرچند که به نفع هر گرگ مجزاست که خودِ او، و نه گرگهای دیگر، طعمه را چنگ بزند.
۶. سرانجام، این از ویژگیهای نظریهی آقای لیست و کل بورژوازی آلمان است که برای دفاع از گرایشهای خود به استثمار، مجبور میشوند در همهجا به عبارتپردازیهای «سوسیالیستی» روی آورند، و بدینسان به نیرنگی توسل میجویند که مدتهاست مردود شده است. ما در فرازهای مختلف نشان خواهیم داد که چنانچه بتوان تبعات عبارتپردازیهای آقای لیست را استخراج کرد، آنها کمونیستی هستند. البته ما ابداً فردی مانند آقای لیست و بورژوازی آلمانیاش را به کمونیسم متهم نمیکنیم، اما این دلیل تازهای است برای اثبات ضعف درونی، ریاکاری و عوامفریبی ننگین بورژوازی «خوشطینت» و «ایدهآلیست». این به ما ثابت میکند که ایدهآلیسم او در عمل، هیچ چیز نیست مگر پردهپوشی بیپروا و نابخردانهی ماتریالیسمی نفرتانگیز.
سرانجام، از ویژگیهای بورژوازی آلمان این است که با دروغی شروع میکند که بورژوازی انگلیس و فرانسه به پایان رساندند ــ پس از آنکه به موقعیتی دست یافتند که مجبور شدند برای علت وجودی خود توجیه بتراشند.
۷. از آنجا که آقای لیست میان اقتصاد سیاسی ظاهراً جهانوطنی کنونی و اقتصاد (ملی-سیاسی) خود تمایز قائل میشود، از این لحاظ که اولی را بر اساس ارزش مبادله و دومی را برمبنای نیروی مولد استوار میسازد، ناگزیر با این نظریه آغاز میکنیم. بهعلاوه، از آنجا که از قرار کنفدراسیون نیروهای مولده نمایندهی وحدت ملی است، لازم است این نظریه را پیش از تمایز بالا بررسی کنیم. این دو نظریه، در تمایز با اقتصاد سیاسی، مبنای واقعی اقتصاد ملی [لیست] را تشکیل میدهند.
هرگز به ذهن آقای لیست خطور نمیکند که سازمانده واقعی اجتماعْ ماتریالیسمی بیروح، معنویتگرایی فردی، است. به مخیلهی او خطور نمیکند که اقتصادسیاسیدانان به این وضعیت اجتماعی صرفاً یک بیان نظری متناسب دادهاند. در غیر اینصورت، او میبایست بهجای نقد اقتصادسیاسیدانان، نقد خود را علیه سازماندهی اجتماع کنونی معطوف میکرد. او آنها را متهم میکند که برای واقعیتی ناخوشایندْ بیانی آراسته نیافتهاند. پس او میخواهد این واقعیت را درهمهجا همانگونه که هست رها کند و صرفاً بیان آن را تغییر دهد. او در هیچ جا اجتماع واقعی را نقد نمیکند، بلکه همچون یک آلمانی حقیقی، بیان نظری این اجتماع را نقد میکند، و به آنها خرده میگیرد که چرا بهجای بیان واقعیت امر، تصویر خیالی امر واقع را بیان نمیکنند.
کارخانه به یک الهه، به الههی قدرت صنعتی تبدیل میشود.
صاحب کارخانهْ کشیش این قدرت است.
II. نظریهی نیروهای مولد و نظریهی ارزشهای مبادله
۱) نظریهی «نیروهای مولد» آقای لیست به گزارههای اصلی زیر محدود میشود:
الف) «دلایل ثروت چیزی کاملاً متفاوت از خود ثروت است؛ نیرویی که قادر به آفرینشِ ثروت است، از خود ثروت مهمتر است.»[ص. ۲۰۱]؛
ب) لیست ابداً نظریهی اقتصاد جهانوطنی را رد نمیکند؛ او صرفاً براین عقیده است که اقتصاد سیاسی نیز باید بهطور علمی رشد کند.[ص. ۱۸۷]؛
ج) پس علت کار چیست؟... چه چیزی این اذهان و این بازوها و این دستها را وادار میکند تا عهدهدار تولید شوند و چه چیزی این تلاشها را موثر میکند؟ این چیست جز روحی که افراد را به تحرک وا میدارد، نظامی اجتماعی که فعالیتهایشان را ثمربخش میکند، نیروهایی طبیعی که استفاده از آنها در اختیارشان است؟ [ص. ۲۰۵]
۶) اسمیت «با توصیف نیروهای روحانی از شرایط مادی به بیراهه افتاد.» [ص. ۲۰۷]
۷) «آن علمی که میآموزد نیروهای مولد چگونه ظهور یافتند، پرورانده شدند و چگونه منکوب یا نابود شدند» (همانجا).
۸) مثال [تفاوت] بین دو پدر خانواده، دین مسیحی، تک همسری، و غیره. [صص. ۲۰۹ـ۲۰۸].
۹) «میتوان مفاهیم ارزش و سرمایه، سود، مزد، رانت زمین را محرز کرد، آنها را به اجزای سازندهشان تجزیه کرد، و تخمین زد چه چیزی در صعود و سقوط آنها موثر است، و غیره، بدون اینکه در انجام این کار شرایط سیاسی کشورها را در نظر گرفت» (ص. ۲۱۱).
گذار.
۱۰) کارگاهها و کارخانهها مادران و فرزندان آزادی علمی (مدنی) هستند [ص. ۲۰۲].
۱۱) نظریهی طبقات مولد و نامولد. اولی ارزشهای مبادلهای تولید میکند، و دومی نیروهای مولد [ص. ۲۱۵].
۱۲) تجارت خارجی را نباید صرفاً از منظر نظریهی ارزشها داوری کرد [ص. ۲۱۶].
۱۳) کشور باید نیروهای مادی را قربانی کند تا نیروهایی روحانی یا اجتماعی کسب کند. تعرفههای حمایتی برای بالابردن قدرت صنعتی [صص. ۲۱۷ـ۲۱۶].
۱۴) «بنابراین، چنانچه بهخاطر تعرفههای حمایتی، ارزشها قربانی شوند، این قربانیدادن با کسب نیروهای مولد جبران میشود، و این نه فقط اجناس مادی بینهایت بیشتری بلکه همچنین استقلال اقتصادی کشور را در صورت بروز جنگ برای آینده کشور تضمین میکند» [ص. ۲۱۷].
۱۵) «اما در کلیهی این موارد، مسالهی اصلی به وضعیتی اجتماعی که افراد در آن شکل میگیرند، به اینکه صنایع و علوم شکوفا باشند، بستگی دارد» (ص. ۲۰۶).
۲) آقای لیست بهقدری در دام پیشداوریهای اقتصادیِ اقتصاد سیاسی قدیم است ــ چنانکه خواهیم دید بسیار بیشتر از اقتصاددانان آن «مکتب» ــ که «اجناس مادی» و «ارزشهای مبادلهای» از نظر او کاملاً با هم منطبقاند. اما ارزش مبادلهای از سرشت مشخص «اجناس مادی» کاملاً مستقل است؛ این ارزش هم از کیفیت و هم از کمیت اجناس مادیْ مستقل است. وقتی کمیت اجناس مادی افزایش پیدا کند، ارزش مبادلهای کاهش مییابد، گرچه آن اجناس پیش و پس از آن با نیازهای انسانی رابطهای یکسان دارند. ارزش مبادلهای با کیفیت مرتبط نیست. قابلمصرفترین چیزها، مانند دانش، هیچ ارزش مبادلهای ندارند. بنابراین، آقای لیست باید میفهمید که تبدیل اجناس مادی به ارزشهای مبادلهایْ نتیجهی نظام اجتماعی موجود است؛ نتیجهی جامعهای با مالکیت خصوصی توسعهیافته. الغای ارزش مبادلهای همانا الغای مالکیت خصوصی و تصرف خصوصی است. اما از سوی دیگر، آقای لیست سادهلوحانه اذعان میکند که بهواسطهی نظریهی ارزشهای مبادلهای
«میتوان مفاهیم ارزش، سرمایه، سود، مزد و رانت زمین را تعیین کرد، و آنها را به اجزای سازندهشان تجزیه کرد، و بدون در نظر گرفتن شرایط سیاسی ملتها، حدس زد چه چیزی در فراز و نشیب و غیره آنها موثر است.» (ص. ۲۱۱)
پس بدون درنظرگرفتن «نظریهی نیروهای مولد» و «شرایط سیاسی ملتها»، میتوان تمام اینها را «تعیین کرد». از این راه چه چیزی محرز میشود؟ واقعیت. برای مثال، چه چیزی توسط مزد محرز میشود؟ زندگی کارگر. بهعلاوه، بدین وسیله محرز میشود که کارگر بردهی سرمایه است؛ که او یک «کالا» است، یک ارزش مبادلهای که سطح بالا یا پایین آن، فراز یا نشیب آن، به رقابت، به عرضه و تقاضا وابسته است؛ بدین طریق مشخص میشود که فعالیت او تجلی آزاد زندگی انسانی او نیست، بلکه دلالی بر سر فروش نیروهایش است، واگذاری (فروش) توانمندیهایش به سرمایه است که به گونهای تکساختی رشد یافته؛ به یک کلام، «کار» است. گویا باید چنین چیزی را به فراموشی سپرد. «کار» مبنای زندهی مالکیت خصوصی است؛ کار همانا مالکیت خصوصی بهمثابهی منبع خلاق خود است. مالکیت خصوصی هیچ چیز نیست مگر کار شیئیتیافته. چنانچه بخواهیم ضربهای مهلک به مالکیت خصوصی وارد کنیم، باید نه فقط بهمثابهی وضعیت مادی موجود، بلکه همچنین بهعنوان فعالیت، بهعنوان کار، به آن حملهور شویم. یکی از برجستهترین بدفهمیها این است که از کار اجتماعی آزاد انسانی، از کار بدون مالکیت خصوصی سخن به میان بیاوریم. «کار» بنا به ماهیت خود، فعالیتی ناآزاد، ناانسانی و غیراجتماعی است که توسط مالکیت خصوصی تعیّن مییابد و مالکیت خصوصی میآفریند. ازاینرو، الغای مالکیت خصوصی فقط هنگامی واقعیت پیدا میکند که بهمثابهی الغای «کار» درک شود (البته الغایی که فقط بهعنوان نتیجهی خودِ کار ممکن شده است؛ به بیان دیگر، بهعنوان نتیجهی فعالیت مادی جامعه ممکن شده است که تحت هیچ عنوان نباید بهمثابهی جایگزینی یک مقوله با مقولهای دیگر درک شود). بنابراین، «سازماندهی کار» یک تناقض است. بهترین سازماندهی که کارگر میتواند عرضه کند، سازمانیافتگی کنونی است، رقابت آزاد، انحلال کلیهی سازمانیافتگیهای بهظاهر «اجتماعی» پیشین.
پس چنانچه بتوان مزدها را براساس نظریهی ارزش «محرز کرد»، چنانچه از این طریق «محرز شود» که خودِ انسان یک ارزش مبادلهای است، و اینکه اکثریت قاطع مردم کشورها کالایی را تشکیل میدهند که بدون در نظر گرفتن «شرایط سیاسی ملتها» میتوانند تعیین شوند، همهی اینها چه چیزی را ثابت میکنند جز اینکه اکثریت قاطع مردم کشورها نباید به «شرایط سیاسی» توجه کنند، اینکه اینها برایشان صرفاً یک توهم است، و اینکه نظریهای که در واقعیت با تبدیل اکثریت مردم یک کشور به یک «کالا»، به یک «ارزش مبادلهای» و مطیع کردن این اکثریت به شرایط کاملا مادی ارزش مبادلهای به چنین ماتریالیسم فرومایهای سقوط میکند، یک ریاکاری شرمآور است، و هنگامیکه در ارتباط با سایر ملتها به «ماتریالیسمِ» بد «ارزشهای مبادلهای» بهطور تحقیرآمیزی نظر میافکند، و خود ظاهراً فقط به «نیروهای مولد» توجه دارد، مهملاتی ایدهآلیستی (زینتوزیور) است. بهعلاوه، چنانچه بتوان شرایط سرمایه، رانت زمین و غیره را بدون در نظر گرفتن «شرایط سیاسی» ملتها «محرز کرد»، این چه چیزی را ثابت میکند جز اینکه اعمال سرمایهدار صنعتی و دریافتکنندهی رانت زمین در زندگی واقعیشان با سود، ارزشهای مبادلهای هدایت میشود، و نه براساس ملاحظاتی دربارهی «شرایط سیاسی» و «نیروهای مولد»، و اینکه حرافی آنها دربارهی تمدن و نیروهای مولد صرفاً زیوروزینت گرایشات تنگنظری خودخواهانه است؟
بورژوا میگوید: البته نظریهی ارزشهای مبادله نباید درون کشور تضعیف شود، اکثریت کشور باید کماکان یک «ارزش مبادلهای» صرف، یک «کالا»، باقی بماند؛ کالایی که باید خریدار خود را پیدا کند، کالایی که بهفروش نمیرسد، بلکه خود را میفروشد. ما در رابطه با شما پرولترها، حتی در رابطهی متقابلمان، خود را همچون ارزشهای مبادلهای بهشمار میآوریم. در اینجا قانون دلالی همهجانبه برقرار است. اما در ارتباط با کشورهای دیگر، باید عملکرد این قانون را متوقف میکنیم. ما بهعنوان یک ملت اهل دلالی با ملتهای دیگر نیستیم. ازآنجا که اکثریت مردم کشورها، «بدون در نظر گرفتن شرایط سیاسی ملتها» مطیع قانون دلالی شدهاند، این طرح بهجز آنچه در زیر میآید، مفهوم دیگری ندارد: ما بورژوای آلمان، همانگونه که پرولتاریای آلمان را استثمار میکنیم و بههمان نحو که یکدیگر را استثمار میکنیم، نمیخواهیم توسط بورژوازی انگلستان استثمار شویم. ما نمیخواهیم همانطور که شما را مطیع قوانین مبادلهی ارزش کردهایم، خود را مطیع همان قوانین کنیم. ما دیگر نمیخواهیم قوانین اقتصادیای را که در داخل کشور به رسمیت میشناسیم در خارج از کشور به رسمیت بشناسیم.
پس نافرهیختهی آلمانی چه میخواهد؟ او میخواهد یک بورژوا، یک استثمارگر درون کشور باشد، اما در عین حال نمیخواهد توسط یک کشور خارجی استثمار شود. او به خود میبالد که در برابر کشورهای خارجی معرف «ملت» است و میگوید: من تسلیم قوانین رقابت نمیشوم؛ این برخلاف شرافت ملی من است؛ من بهعنوان ملتْ مافوق دلالی هستم.
ملیت کارگر نه فرانسوی است، نه انگلیسی نه آلمانی، بلکه کار است، بردگی آزاد، دلالی برای خود. دولت او نه فرانسوی است نه آلمانی نه انگلیسی، بلکه سرمایه است. فضای بومی او نه فرانسوی است نه آلمانی نه انگلیسی، بلکه فضای کارخانه است. زمینی که به او تعلق دارد نه فرانسوی است نه انگلیسی نه آلمانی، بلکه چند متری است زیر زمین. پول درون کشور همانا سرزمین پدری کارخانهدار است. از این رو، نافرهیختهی آلمانی میخواهد قوانین رقابت، ارزش مبادلهای و دلالی را در مرزهای کشورش از قدرت ساقط کند! او حاضر است قدرت جامعهی بورژوایی را تا آنجا که متناسب با منافع او، منافع طبقهاش است، به رسمیت بشناسد. او نمیخواهد قربانی قدرتی باشد که با آن میخواهد دیگران را قربانی کند، و در درون کشورش، خویشتن را قربانی آن میکند! او میخواهد خود را بیرون از کشور همچون موجودی متفاوت از آنچه درون کشور است و آنگونه که درون کشور رفتار میکند جلوه دهد تا با او اینگونه رفتار شود. او میخواهد علت را حفظ و معلول را الغاء کند! ما به او اثبات میکنیم که پیآمد ضروری خودفروشی در داخل کشورْ خودفروشی در خارج است، که رقابتی که در درون کشور به او قدرت میدهد، مانع از آن نیست که در خارج از کشور ناتوان شود، که دولتی که درون کشور آن را مطیع جامعهی بورژوایی میکند، نمیتواند او را از عمل جامعهی بورژوایی در خارج از کشور محافظت کند.
اما هرقدر هم که یک بورژوای منفرد درحال جنگ با دیگران باشد، بورژوا بهمثابهی یک طبقه نفع مشترکی دارد، و این اشتراک منافع که علیه پرولتاریای درون کشور نشانه میرود، در خارج از کشور علیه بورژوای ملتهای دیگر هدایت شده است. بورژوا این را ملیت خویش مینامد.
2) البته میتوان به صنعت با دیدگاهی کاملاً متفاوت با دیدگاه مبتنی بر منافع پست دلالی توجه کرد؛ دیدگاهی که این روزها نه فقط توسط تاجر و کارخانهداری منفرد، بلکه همچنین توسط ملتهای صنعتی و تاجر موردتوجه است. میتوان صنعت را کارگاه عظیمی در نظر گرفت که انسان در آن ابتدا نیروهای خود و نیروهای طبیعت را تصاحب میکند، به خود عینیت میبخشد، و برای خود شرایط زیست انسانی را میآفریند. چنانچه صنعت اینگونه مدنظر باشد، از وضعیتی که اکنون تحت آن کار میکند، و بهمثابهی صنعتموجودیت دارد، منتزع شدهایم؛ چنین دیدگاهی نه درون عصر صنعتی، بلکه برفراز آن است؛ صنعت نه به واسطهی آنچه امروز برای انسان است بلکه به واسطهی آنچه انسان امروزی برای تاریخ انسان است، آنچه تاریخاً به شمار میآید، موردتوجه است؛ آنچه به رسمیت شناخته شده، نه موجودیت کنونی او (نه صنعت به معنای دقیق کلمه) بلکه قدرتی است که صنعت بدون آنکه بداند یا اراده کرده باشد، از آن برخوردار است؛ قدرتی که آن را نابود میکند و مبنای یک هستی انسانی را میآفریند. (این ادعا که هر کشوری باید این تحول را به لحاظ درونی از سر بگذراند به همان اندازه یاوه است که ادعا شود هر ملتی ملزم است تحول سیاسی فرانسه یا تحول فلسفی آلمان را از سر بگذراند. آنچه ملتها بهمثابهی ملت انجام دادهاند، برای جامعهی انسانی انجام دادهاند؛ کل ارزش آنها فقط شامل این واقعیت است که هر ملت به نفع ملتهای دیگرْ یکی از جنبههای اصلی تاریخ (یکی از تعیّنهای اصلی) را تحقق بخشیده که در چارچوب آنْ نوع بشر رشد و پیشرفت کرده است. بنابراین، پس از آنکه صنعت در انگلستان، سیاست در فرانسه و فلسفه در آلمان رشد کرده، برای جهان نیز رشد کرده، و اهمیت جهانی-تاریخی آنها و نیز خودِ آن ملتها به پایان رسیده است).
پس، این ارزیابی از صنعت همهنگام تشخیص میدهد که زمان آن فرا رسیده که الغاء شود، یا شرایط مادی و اجتماعیای را الغاء کند که بشریت مجبور بود در آن توانمندیهای خود را همچون برده پرورش دهد. چراکه بهمحض آن که صنعت دیگر نه نفع حاصل از دلالی بلکه رشد و پیشرفت انسان تلقی شود، انسان، به جای نفع حاصل از دلالی، به یک اصل بدل میشود، و آنچه در صنعت فقط میتوانست در تضاد با خودِ صنعت رشد کند، مبنایی مییابد که با آنچه باید پرورش یابد هماهنگ میشود.
اما فرد مفلوکی که [در تصوراتش] در چارچوب نظام کنونی اسیر است، آنکه میخواهد آن را فقط به سطحی برساند که هنوز در کشور خود از آن برخوردار نیست، و آنکه به کشور دیگری که به آن سطح رسیده با حسادتی طمعکارانه چشم دوخته است ــ آیا این فرد مفلوک حق دارد در صنعت چیزی بهجز نفعی مبتنی بر دلالی ببیند؟ آیا حق دارد ادعا کند که او صرفاً نگران رشد توانمندیهای انسان و چیرگی انسان بر نیروهای طبیعی است؟ چراکه این ادعا بههمان اندازهی لافزنی یک بردهدار نفرتانگیز است که ضربات شلاق او بر برده برای این است که بردههایش باید از کاربرد نیروی عضلانی خود احساس لذت کنند. نافرهیختهی آلمانی بردهداری است که شلاق تعرفههای گمرکی را تاب میدهد تا با تزریق روح «تربیت صنعتی» به ملت خود آموزش دهد که نیروهای عضلانی خود را بهکار گیرند.
مکتب سن سیمون نمونهی آموزندهای به ما عرضه کرده که چنانچه نیروی مولد که صنعت ناخودآگاه و علیه ارادهی خود ایجاد کرده است پشتوانهی صنعت کنونی قرارگیرد، به کجا میانجامد، و چگونگی مغشوش شدن آن دو را میآموزد: صنعت و نیروهایی که صنعت ناخودآگاه و بیاراده آن را بهوجود میآورد، فقط هنگامی به نیروهای انسانی، قدرت انسان، تبدیل میشوند که صنعت الغاء شود. این همان قدر احمقانه است که بگوییم صنعتِ بورژوازی بر آن بود تا با آفرینش پرولتاریا و ایجاد قدرتی در هیئت پرولتاریا برای یک نظم نوین جهانی کسب اعتبار کند. نیروهای طبیعی و نیروهای اجتماعیای که صنعت بهوجود میآورد (احضار میکند) با آن رابطهای همانند رابطهی پرولتاریا دارند. آنها امروز کماکان بردهی بورژوازیاند، و او در وجود آنها بهجز ابزار (حاملان) شهوتی کثیف (خودخواه) برای سود، چیز دیگری نمیبیند. آنها فردا زنجیرهای خود را میگسلند و خود را بهمثابهی حاملان رشد انسانی آشکار میکنند که او را بههمراه صنعتش به هوا دود میکنند؛ صنعتی که از یک پوستهی کثیف بیرونی برخوردار است ــ اما بورژوا آن را بهمثابهی جوهر ارزیابی میکند ــ اما فقط تا آن زمان که هستهی انسانی به حد کافی قدرت یافته باشد تا این پوسته را متلاشی کند و در ساحتی متعلق به خود ظاهر شود. پرولتاریا فردا زنجیرهایی را میگسلد که بورژوا با آن آنها را از انسان جدا میکند، و از این طریق آنها را از یک پیوند اجتماعی واقعی به قیود اجتماعی منحرف میکند (دگرگون میکند).
مکتب سن سیمون در سرودههایش[۸] قدرت تولیدی صنعت را میستاید. نیروهایی را که صنعت فرا میخواند با خود صنعت یککاسه میکند، یعنی با شرایط هستی کنونی که صنعت به این نیروها واگذار میکند. البته ما ابدا سن سیمونیها را با لیست یا نافرهیختهی آلمانی در یک کفه قرار نمیدهیم. نخستین گام بهسوی شکستن طلسم جادویی صنعت، منتزع شدن از شرایط، از موانع پولی که اکنون نیروهای صنعتی تحت آن فعالیت میکنند، و سنجیدن خودِ این نیروها فینفسه بود. این نخستین فراخوان به مردم بود تا صنعت خود را از دلالی آزاد کنند و صنعت کنونی را بهمثابهی عصری در حال گذار درک کنند. بهعلاوه، سن سیمونیها با چنین تفسیری باز نایستادند. آنها پیشتر رفتند و به ارزش مبادلهای، مالکیت خصوصی، سازماندهی جامعهی کنونی حملهور شدند. آنها در برابر رقابتْ همکاری را عرضه کردند. اما برای خطای اولیهی خود مجازات شدند. اغتشاشی که در بالا یادآوری کردیم، نه فقط آنها را هر چه بیشتر بهسوی این توهم راند که بورژوازی کثیف را همچون یک کشیش برداشت کنند، بلکه همچنین باعث شد که آنها پس از اولین مبارزات بیرونی، به دام توهم (اغتشاش) قدیم بیفتند ــ اما اکنون به وجهی ریاکارانه، دقیقاً بدین خاطر که در مسیر مبارزه، تضاد دو نیرویی که با هم مغشوش کرده بودند، آشکار شد. ستایش آنها از صنعت (نیروهای مولده صنعتی) به ستایش از بورژوازی مبدل شد، و آقایان میشل شوالیه، دووریه و دونوآیه خود و بورژوازی را در برابر چشمان کل اروپا تحقیر کردهاند ــ پس از آنکه تخممرغهای گندیدهای را که تاریخ به رخسار آنها پرتاب کرده بود، با سحر و افسون بورژوازی به تخممرغهای طلایی تبدیل شدند ــ چراکه آقای شوالیه با حفظ واژههای کهنهْ به آنها محتوای رژیم بورژوایی کنونی را اعطا کرده است، و آقای دووریه خودش مشغول دلالی در سطحی کلان است و ریاست خیانت روزنامههای فرانسوی را بهعهده دارد، درحالیکه آقای دونوآیه به مدافع افراطی اوضاع و احوال فعلی تبدیل شده و در ناانسانیت (با بیشرمی) از کلیهی اقتصاددانان پیشین انگلیسی و فرانسوی پیشی گرفته است. ــ بورژوای آلمانی و آقای لیست از جایی شروع میکنند که مکتب سن سیمون با ریاکاری، فریبکاری و عبارتپردازی آن را به پایان رسانده بود.
استبداد صنعتی انگلستان بر جهان همانا سلطهی صنعت بر جهان است. انگلستان بر ما حاکم است چراکه صنعت بر ما حاکم است. ما فقط هنگامی میتوانیم خود را از سلطهی بیرونی انگلستان آزاد کنیم که خود را از سلطهی صنعت در خانه آزاد کنیم. فقط هنگامی میتوانیم به سلطهی انگلستان در سپهر رقابت پایان بخشیم که رقابت در درون مرزهای خود را برطرف کنیم. انگلستان بر ما اعمال قدرت میکند، چراکه ما صنعت را به قدرتی علیه خود تبدیل کردهایم.
۳) چه کسی منکر این همانگویی است که نظم اجتماعی صنعتی برای بورژوا بهترین جهان است، نظمی که برای رشد «توانمندیهای» او بهعنوان یک بورژوا و توانایی استثمار مردم و نیز طبیعت، مناسبترین نظم است؟ چه کسی تردید دارد که تمام آنچه اکنون «فضیلت» خوانده میشود، فضیلت فردی یا اجتماعی، منبع سود برای بورژواست؟ چه کسی شک دارد که قدرت سیاسی وسیلهای است برای توانگر ساختن او، که حتی علم و لذتهای فکری نیز بردههایش هستند؟ چه کسی در این چیزها تردید دارد؟ اینکه برای او همه چیز به حد اعلا [...][۹] اینکه برای او همه چیز به وسیلهای برای ثروت تبدیل شده است، به «نیروی مولد ثروت»؟
۴) اقتصاد سیاسی مدرن با نظام اجتماعی رقابت آغاز میکند. کار آزاد، یعنی، بردگیِ غیرمستقیم، که خود را برای فروش عرضه میکند، اصل آن است. پیشفرضهای مقدماتی آن همانا تقسیم کار و ماشین است. و همانطور که خودِ اقتصاد سیاسی اذعان دارد، عالیترین توسعهی آنها در کارخانهها است. ازاینرو، اکنون اقتصاد سیاسی با کارخانهها بهمثابهی یک اصل خلاق آغاز میکند. پیشفرض آنْ شرایط اجتماعی کنونی است. بنابراین، به سخنوری دربارهی «نیروی صنعتی» نیازی ندارد.
اگر «مکتب» برای نظریهی نیروهای مولد توام با و جدا از نظریهی ارزشهای مبادلهای «شرحی علمی» ارائه نکرد، به آن عمل کرد، چراکه این نوع جدایی یک انتزاع ساختگی است، چراکه غیرممکن است و نمیتواند از الفاظ عام فراتر برود.
۵) «دلایل ثروت با خودِ ثروت بسیار متفاوت است. نیرویی که قادر به آفرینشِ ثروت است، از خود ثروت مهمتر است» (لیست، همان منبع، ص. ۲۰۱).
نیروی مولد بهمثابهی نهادی که بینهایت برتر از ارزش مبادلهای است بهنظر میرسد. ادعا میشود که این نیرو جایگاه یک جوهر درونی را دارد، درحالیکه ارزش مبادلهای در جایگاه پدیدهای است ناپایدار. نیرو بیکرانْ و ارزش مبادلهای کرانمندْ جلوه میکند، اولی همچون چیزی غیرمادی، و دومی امری مادی ــ و ما تمام این تعارضات را در نظر آقای لیست میبینیم. از این رو، جهان فراطبیعی نیروها جایگزین جهان مادی ارزش مبادلهای میشود. درحالیکه پستی ملتی که خود را قربانی ارزش مبادلهای و افراد را قربانی اشیاء میکند بسیار آشکار است، از سوی دیگر کاملاً آشکار است که این نیروهای مولد همچون ذاتهای مستقلی روحانی ــ اشباح ــ و تشخصهای ناب، الوهیتها، پدیدار میشوند، و صرف نظر از هر چیز، میتوان از مردم آلمان درخواست کرد که بهجای ارزشهای مبادلهای خودْ را قربانی اشباح کنند! ارزش مبادلهای، پول، همواره هدفی بیرونی به نظر میرسد، اما نیروی مولد به نظر میرسد هدفی باشد که از طبیعت خود من ظهور میکند، هدفی در خود. بنابراین، آنچه من در شکل ارزشهای مبادلهای قربانی میکنم، نسبت به من بیرونی است؛ آنچه در شکل نیروهای مولد بهدست میآورم، خوداکتسابی من است: هنگامی که به یک کلمه اکتفا کنیم یا همانند یک آلمانی آرمانگرا نگران واقعیت کثیف در پس پشت این کلمهی شکوهمند نباشیم، چنین به نظر میرسد.
برای نابودکردن درخشش رازآمیزی که «نیروی مولد» را نورانی میکند، فقط کافی است به یکی از کتابهای آمار رجوع کرد. میتوان در آنجا دربارهی نیروی آب، نیروی بخار، نیروی انسان، نیروی اسب مطالعه کرد. تمام اینها «نیروهای مولد» هستند. آیا اینکه انسان به همراه اسبها، بخار و آب یک «نیرو» محسوب شود، یک قدردانی رفیع از شأن اوست؟
اگر در نظم موجود، ستون فقرات خمیده، دست و پای کج و معوج، رشدی تک ساحتی و تقویت عضلاتی خاص، و غیره، تو را به کارگری قابلتر (مولدتر) تبدیل میکند، در آن صورت، ستون فقرات خمیده، دست و پای کج و معوج، حرکت تک سویهی عضلات تو، نیروهایی مولد هستند. اگر پوکی ذهن تو از فعالیت خردمندانهی غنی تو مولدتر باشد، درآن صورت پوکی ذهن تو نیرویی است مولد است و غیره. اگر یکنواختی شغلیْ تو را برای آن پیشه مناسبتر میکند، آنگاه یکنواختی نیرویی است مولد.
آیا بورژوا، صاحب کارخانه، نگران این است که کارگر تمامی توانمندیهای خود را پرورش دهد، ظرفیتهای مولد خود را بهکار گیرد، خود را بهمثابهی یک انسان کامل کند، و از این طریق همهنگام طبیعت انسانی خود را کامل کند؟
ما پاسخ به پرسش را به آقای اور، پیندار انگلیسی نظام کارخانههای، واگذار میکنیم:
«درواقع، هدف و گرایش ثابت هر پیشرفتی در ماشینآلات این است که کار انسان را به کلی زایل کند، یا با جایگزین کردن کار مردان با کار زنان و کودکان، یا با جایگزین کردن کارگر ماهر با کارگر سادهْ هزینهی آن را کاهش دهد» (فلسفهی مانوفاکتور، و غیره. پاریس، ۱۸۳۶، جلد اول، ص، ۳۴) «از آنجا که طبیعت انسان شکننده است، هرچه کارگر ماهرتر باشد، به خودسری و سرکشی تمایل بیشتری خواهد داشت، و البته، برای یک دستگاه مکانیکی، نامناسبتر...بنابراین، [هدف] کارخانهدار مدرن این است که با پیوند سرمایه و علم، وظیفهی دشوار کارگران را در هشیار بودن و چابکدستی کاهش دهد.» (همان منبع، جلد اول، ص. ۳۰)
نیرو، نیروی مولد، دلایل
«دلایل ثروت با خودِ ثروت بسیار متفاوت است.»
اما چنانچه معلول از علت متفاوت باشد، آیا نباید سرشت معلول پیشاپیش در علت نهفته باشد؟ علت باید پیشاپیش حامل خصیصهای تعیینکننده باشد که سپس در معلول تجلی پیدا میکند. فلسفهی آقای لیست تا آن حد پیش میرود که تشخیص میدهد علت و معلول «کاملاً متفاوت» هستند.
[«نیرویی که قادر به آفرینشِ ثروت است، از خود ثروت مهمتر است.»]
چه شناخت نابی از انسان که او را به یک «نیرو» فرومیکاهد که قادر به آفرینش ثروت است! بورژوازی در پرولتاریا نه یک موجود انسانی، بلکه نیرویی را تشخیص میدهد که قادر به آفرینش ثروت است، به علاوه، نیرویی قابل قیاس با سایر نیروهای مولد ــ یک حیوان، یک ماشین ــ و چنانچه ثابت شود این قیاس برای انسان مطلوب نیست، نیرویی که انسان حامل آن است باید با نیرویی جایگزین شود که حامل آن یک حیوان یا ماشین است. اگرچه در این مورد انسان مفتخر است (خرسند است) که کماکان بهعنوان یک «نیروی مولد» محسوب شود.
چنانچه من انسان را بهمثابهی یک «ارزش مبادلهای» ترسیم کنم، این بیان پیشاپیش بر شرایطی اجتماعی دلالت میکند که او را به یک «شئ» دگرگون کرده است. اگر با او همانند یک «نیروی مولد» رفتار کنم، به عوض یک سوژهی واقعی، سوژهی دیگری برنشاندهام، فرد دیگری را جایگزین او کردهام، و اکنون او فقط بهمثابهی علت ثروت زیست میکند.
کل جامعهی انسانی صرفاً به ماشینی برای تولید ثروت تبدیل میشود.
علت به هیچ وجه مقدم بر معلول نیست. معلول صرفا علتی است که به وضوح تجلی آشکار یافته باشد.
لیست اینگونه وانمود میکند که در همهجا، صرفنظر از ارزشهای مبادلهای بد، به نیروهای مولد به خاطر خودشان توجه دارد.
در حال حاضر جوهر «نیروهای مولد» تاحدی روشن شده است، چراکه در وضعیت کنونی نیروی مولد، بهعنوان نمونه، نه فقط شامل بارآوری بیشتر کار انسان یا موثرتر کردن نیروهای طبیعی و اجتماعی است، بلکه همچنین شامل ارزانتر کردن کار یا تبدیل آن به کارگری هرچه بیشتر نامولد است. از این رو، نیروی مولد از ابتدا توسط ارزش مبادلهای متعین میشود. این درست به همان میزان افزایشی در [...][10]
[III. از فصل سوم]
[معضل رانت زمین]
. . . رانت زمین ناپدید میشود. از آن جا که کارگر، هرچند گران، همواره مقدار معینی غله مصرف میکند، و از این رو، مزد او که در واقعیت کاهش یافته، بهطور صوری افزایش مییابد، قیمتهای بیشتر غله باید از سودهای آقایان کارخانهدار کسر شود؛ ریکاردو به حد کافی هوشمند است که فرض را براین بنا نهد که مزدها از این بیشتر تنزل پیدا نمیکنند. ازاینرو، هنگامی که قیمت غله افزایش پیدا کند، پیامد آن کاهش سود و افزایش مزدها است، بدون آنکه در واقعیت افزایش یافته باشند. اما، افزایش قیمت غله، هزینهی تولید کارخانهداران را بالا میبرد. از اینرو، انباشت و رقابت آنها را مشکلتر میکند. به یک کلام، نیروی تولید کشور را فلج میکند. بنابراین، «ارزش مبادلهای» بد که در شکل رانت زمین، بدون هیچ مزیتی (به زیان کشور) برای نیروی مولد کشور به جیب زمینداران واریز میشود، باید به هر طریق ممکن قربانی منافع عام شود ــ با تجارت آزاد غله، با انتقال تمام مالیاتها به رانت زمین، یا با تصرف بلامنازع رانت زمین، یعنی مالکیت زمین، توسط دولت (این نتیجهگیری منجمله توسط [جیمز] میل، هالدیک و شربولیه استنتاج شده است).
البته آقای لیست جرات نداشت این پیامد دهشتناک نیروی مولد صنعتی برای مالکیت زمین را به اشرافیت زمین آلمان ابراز کند. ازاینرو، ریکاردو را که این حقیقت ناخوشایند را افشا کرد، سرزنش کرد، و با تحریف او، به او دیدگاهی مخالف، نظر فیزیوکراتها، را نسبت داد، که بر اساس آن رانت زمین هیچ چیز بهجز اثبات نیروی مولد زمین نیست.
لیست:
«بهطور کلی، از زمان آدام اسمیت، مکتب در تحقیقات خود دربارهی ماهیت رانت ناتوان بوده است. ریکاردو، و پس از او میل، مک کولوک و سایرین، معتقدند که رانت بهایی است که بهخاطر بارآوری ذاتی قطعات زمین پرداخت میشود. ریکاردو کل دستگاه را بر این نظریه بنا ساخت.... از آنجا که او فقط به شرایط انگلستان توجه داشت، به این نظر نادرست انحراف پیدا کرد که این زمینها و علفزارهای کشت شدهی انگلیسی، که در حال حاضر ظاهراً بهخاطر بارآوری طبیعی آنها اجارهای عالی به آنها پرداخت میشود، در تمام اعصار دقیقا همان زمینها و علفزارهای کشتشده بودهاند. » (ص. ۳۶۰)
ریکاردو:
«چنانچه در کشور پادشاهی [انگلستان] محصول مازادی که زمین در شکل رانت تامین میکند یک امتیاز باشد، مطلوب است در هرسال ماشینآلاتی که بهتازگی ساخته شدهاند نسبت به ماشینآلات قدیمی بازده کمتری داشته باشند، چراکه بیتردید به اجناس ساخته شده، ارزش مبادلهای بیشتری میدهند...؛ و رانت به تمام کسانی پرداخت میشود که بارآورترین ماشینآلات را دراختیار داشته باشند.» «با کاهش نیروهای مولد زمینهای قابلاستفاده، اجارهی آنها سریعتر افزایش مییابد.» (ریکاردو، اصول اقتصاد سیاسی، و غیره. پاریس، ۱۸۳۵، جلد اول، ص. ۷۷). «ثروت در کشورهایی سریعتر افزایش مییابد که... تولید با پیشرفتهای کشاورزی، بدون هیچ افزایشی در کمیت نسبی کار، گسترش پیدا کند، و در نتیجه، در جایی که پیشرفت اجاره کند است» (ص. ۸۱ به بعد).
بنابراین، در ارتباط با اشرافیت اعظم، آقای لیست جرات نمیکند بازی پنهانی «نیروهای مولد» را ادامه دهد.
او میخواهد این اشرافیت را با «ارزشهای مبادلهای» فریب دهد، و از این رو، به مکتب ریکاردو تهمت میزند؛ به کسی که نه رانت زمین را بر اساس نیروی مولد، و نه نیروی مولد را بر مبنای نظام مدرن کارخانههای بزرگ داوری کرد.
پس آقای لیست بهطور مضاعف یک دروغگو است. با این وصف، ما نباید در حق آقای لیست بیانصافی کنیم. در یک کارخانه بزرگ در ورتمبرگ (اگر اشتباه نکرده باشیم در کوخلین)، خودِ پادشاه وروتمبرگ شرکت داشته و مبلغ هنگفتی در آن سرمایهگذاری کرده است. در کارخانههای وروتمبرگ، و کمابیش همچنین در بادن، اشرافیت سهامدار زمین، نقش مهمی دارد. بنابراین، در اینجا اشرافیت از لحاظ مالی در «نیروی صنعتی» سهیم است، نه بهمثابهی زمیندار، بلکه بهعنوان بورژوا و خودِ کارخانهداران، و...[۱۱]
...«نیروهای مولد» و «تداوم و پیوستگی تولید» کل یک نسل ظهور میکند ــ لیست در لباس مبدل کمونیست نیز این را تعلیم میدهد ــ و از اینرو، این نیز خصوصیت موروثی نسل و نه آقایان کارخانهدار است (بهعنوان نمونه، نگاه کنید به بری).
رانتهای بالای زمین در انگلستان برای زمینداران فقط از طریق ورشکستگی کشاورزان مستأجر و تنزل کارگران کشاورزی به سطح فقر ایرلندی (تهیدستان واقعی) تحقق یافت. و اینهمه، بهرغم قوانین ذرت، و صرفنظر از این که زمینداران دریافتکنندهی اجاره، اغلب مجبور بودند یک سوم تا نیمی از اجارهی کشاورزان مستأجر را تخفیف دهند. از ۱۸۱۵، برای تشویق و بهبود وضعیت کشاورزان مستأجر سه قانون ذرت مختلف تصویب شده است. طی این زمان، پنج کمیتهی پارلمانی منصوب شد تا وجود وضعیت فلاکتبار کشاورزی را مشخص و دلایل آن را بررسی کند. از سویی، تداوم ورشکستگی کشاورز مستأجر ــ بهرغم استثمار همهجانبهی (کامل) کارگران کشاورزی و کاهش حداکثری مزد آنها ــ و از سوی دیگر، الزام مکرر زمینداران به بخشیدن بخشی از اجاره، بهخودی خود ثابت میکند که حتی در انگلستان نیز ــ با وجود تمام تولید صنعتی آن ــ رانتهای بالای زمین ایجاد نشده است. چراکه از نقطه نظر اقتصادی، هنگامی که بخشی از هزینههای تولید با موافقتنامهها و سایر اوضاعواحوالی که خارج از سپهر اقتصادی است، بهجای کشاورز مستأجر به جیب زمیندار ریخته میشود، نمیتوان آن را رانت زمین به حساب آورد. اگر زمیندار خودش زمین را کشت کند، قطعا اطمینان حاصل میکند که بخشی از سود معمولی سرمایهی بهکار بسته شده را زیر عنوان «رانت زمین» وارد نکند.
نویسندگان سدهی هفدهم و هجدهم، و حتی در دو ثلث اول سدهی هجدهم، کماکان صدور غله از انگلستان را منبع اصلی ثروت به حساب میآوردند. صنعت قدیمی انگلستان ــ که شاخهی اصلی آن صنعت پشم بود، و شاخههای غیر مهم که بهطور عمده موادی را تهیه میکردند که توسط خود شاخهی اصلی عرضه شده بود ــ کاملاً تابع کشاورزی بود. محصول کشاورزی انگلستان مادهی خام اصلی آن بود. بعدها، هنگامیکه نظام کارخانهای به تمام معنا رشد یافت، در زمانی اندک، پیشاپیش نیاز به مالیات گمرکی بر ذرت احساس شد. اما این مالیاتها ناچیز بودند. البته رشد سریع جمعیت، وفور زمین حاصلخیز که هنوز زیر کشت نبود، اختراعات، در ابتدا سطح کشاورزی را گسترش داد. به ویژه از جنگ با ناپلئون، که یک نظام ثابت بازدارندگی را برقرار کرده بود، سود برد. اما سال ۱۸۱۵ آشکار کرد که در واقع «نیروی مولد» کشاورزی در چه حد نازلی افزایش یافته بود. درمیان زمینداران و کشاورزان مستأجر سر و صدایی عمومی بهپا خاست و قوانین ذرت کنونی به تصویب رسید. این در سرشت صنعت کارخانهای مدرن است که ابتدا صنعت را از زمین بومی جدا کند، چراکه بهطور عمده مواد خام از خارج را پردازش میکند و مبتنی بر تجارت خارجی است. در سرشت این صنعت است که تحت نظام مالکیت خصوصی، با ضریبی باعث رشد جمعیت شود که با بهرهکشی از زمین تناسبی ندارد. به علاوه، همانطور که تاکنون در اروپا انجام داده است، اگر مسبب قوانین ذرت شود، در سرشت آن است که از طریق رانتهای بالا و روشهای کارخانهای بهرهبرداری از مالکیت زمین، دهقانان را به فقیرترین پرولترها مبدل کند. از سوی دیگر، اگر موفق به منع تصویب قوانین ذرت شود، حجم وسیعی از زمین را از کشت خارج میکند، قیمت غله را مشمول مقتضیات خارجی میکند، و با وابسته کردن اساسیترین وسایل معاش به تجارت که مالکیت زمین را بهعنوان یک منبع مستقل مالکیت تخریب میکند، کشور را بهکلی واگذار میکند. آخرین مولفه، هدف «جمعیت مخالف قانون ذرت» در انگلستان و جنبش ضدرانت در آمریکای شمالی است، چراکه رانت زمینْ بیان اقتصادی مالکیت زمین است. بنابراین، توریها مرتبا خطر وابسته شدن وسایل معیشت انگلستان به، مثلا، روسیه را برجسته میکنند.
بهمحض آنکه بهرهبرداری به سطحی معین برسد، گرایش صنعت کارخانهای گسترده، قطعا به سوی فلج کردن نیروی بارآور زمین است ــ البته کشورهایی مانند آمریکای شمالی که هنوز باید زمینهای بسیار وسیعی را کشت کنند به حساب نمیآیند (و تعرفههای گمرکی به هیچ وجه مقدار زمین را افزایش نمیدهند) ــ از سوی دیگر، ادارهی کشاورزی با روشهای کارخانهای، به اخراج مردم از زمین و تبدیل کل زمین ــ البته در محدودهای مشخص ــ به چراگاه گرایش دارد، بهطوری که دامها جایگزین مردم میشوند.
بهطور خلاصه، آنچه در زیر میآید، نظریهی اجارهی زمین ریکاردو را تشکیل میدهد:
رانت زمین هیچ چیز به بارآوری زمین اضافه نمیکند. برعکس، ترقی رانت زمین، تنزل نیروی بارآور زمین را به اثبات میرساند. در واقع [رانت] توسط رابطهی بین مساحت زمین قابل کشت با تعداد جمعیت و سطح عام تمدن تعیین میشود. قیمت غله، بهخاطر نیازهای جمعیت، توسط هزینهی تولید زمین قابل کشتی تعیین میشود که از همه کمترحاصلخیز است. اگر از زمینی که کیفیت بدتری دارد بهرهبرداری شود، یا اگر مبلغ سرمایهای با بازدهی کمتر در همان قطعه از زمین بهکار گرفته شود، درآن صورت صاحب حاصلخیزترین زمین محصول خود را به همان قیمتی میفروشد که دهقان بدترین زمین. او تفاوت بین هزینهی تولید بهترین و بدترین زمین را به جیب میزند. از این رو، هرچه زمین کشت شده بارآوری کمتری داشته باشد، یا بازده آن از دومین و سومین مبلغ سرمایهگذاری شده در همان قطعه زمین کمتر باشد، بهطور خلاصه، هرچه نیروی مولد نسبی زمین بیشتر کاهش پیدا کند، رانت زمین نیز بیشتر افزایش مییابد. زمینی که در همه جا حاصلخیز شده است....[۱۱]
IV. آقای لیست و فریه
کتاب فریه، یک بازرس مادون گمرک در زمان ناپلئون، ملاحظاتی پیرامون رابطهی دولت با تجارت، پاریس، ۱۸۰۵، اثری است که آقای لیست از آن رونویسی کرده است. حتی یک ایدهی اصلی در کتاب لیست یافت نمیشود که در کتاب فریه، آن هم بهتر، بیان نشده باشد.
فریه یکی از مقامات رسمی ناپلئون بود. او از نظام قارهای دفاع کرد. او نه در بارهی نظام حمایتی، بلکه دربارهی نظام بازدارندگی سخن میگوید. او ابداً دربارهی وحدت تمام ملل یا صلح ابدی درون کشور لفاظی نمیکند. البته هیچ واژهای سوسیالیستی هم بهکار نمیبرد. ما گزیدهی کوتاهی را از کتاب او بازگو میکنیم تا منبع مرموز ذکاوت لیست آشکار شود. درحالیکه لیست برای معرفی لویی سه بهعنوان متحد خودْ دست به تحریف سخنان او میزند، در هیچ جا از فریه که در همهجا از او رونویسی کرده است نقل نمیکند. او میخواهد خواننده را گمراه کند.
ما پیشتر داوری فریه دربارهی اسمیت را نقل کردیم. فریه کماکان به نظام کهنهی بازدارندگی وفادار است، اما بسیار صادقانهتر.
دخالت دولتی. صرفهجویی ملل
«صرفهجویی و اسراف (ولخرجی) ملل وجود دارد، اما یک ملت فقط در رابطه با سایر ملتها مسرف یا صرفهجو است» (ص. ۱۴۳).
«حقیقت ندارد که سودآورترین استفاده از سرمایه برای شخصی که صاحب آن است، لزوماً برای صنعت هم سودآور است... نفع سرمایهداران نه فقط با نفع عمومی قرین نیست، بلکه تقریباً در همهحال در ضدیت با آن است» (صص. ۱۶۸، ۱۶۹).
«صرفهجویی ملل وجود دارد، اما به وجهی کاملاً متفاوت از نظر اسمیت... صرفهجویی عبارت است از خرید محصولات خارجی فقط تا جایی که با محصولات خودی پرداخت شود. گاهی شامل صرفنظرکردن کامل از آنها است» (صص [۱۷۴]، ۱۷۵).
نیروهای مولده و ارزش مبادله
«اصول صرفهجویی مللی که اسمیت مطرح (برقرار) کرده ، همگی براساس تفکیک بین کار مولد و نامولد استوار است... این تفکیک اساساً نادرست است. هیچ کاری نامولد نیست» (ص. ۱۴۱)
«او» (گارنیه) «در نقره فقط ارزش نقره را میدید، بدون آنکه به خصوصیت آن بهعنوان نقره که گردش را فعالتر و در نتیجه، محصولات کار را تکثیر میکند، فکر کرده باشد» (ص. ۱۸). «بنابراین، وقتی دولت میخواهد از خروج پول جلوگیری کند... به دلیل ارزششان نیست...، اما چون ارزشی که در مبادله برای آن دریافت میکند، نمیتواند همان تاثیر را در گردش داشته باشد...، زیرا نمیتواند در هر گذار آفریدهی جدید را سبب شود» (صص. ۲۲، ۲۳). «اطلاق واژهی ”ثروت“ به پولی که بهمثابهی پول در گردش است، باید توسط عمل بازتولیدی که تسهیل میکند فهمیده شود...، و در این معنا، کشوری که کمیت پول را افزایش میدهد، خود را ثروتمند میکند، چراکه با افزایش پول، کلیهی نیروهای مولد کار افزایش مییابد» (ص.۷۱). «وقتی گفته شود کشوری میتواند درآمدی ۲ میلیاردی مصرف کند (خرج کند)،... منظور این است که کشور به کمک این ۲ میلیارد وسیلهای دراختیار دارد که از گردشی که ۱۰، ۲۰، ۳۰ برابر از لحاظ ارزش بزرگتر است، حمایت میکند، یا، به عبارت دیگر، میتواند این ارزشها را تولید کند. چنین وسیلهای تولیدی که کشور برای آن مدیون پول است، ثروت نامیده میشود» (ص. ۲۲).
میبینید که: فریه ارزش مبادلهای موجود در پول را از نیروی مولد پول تفکیک میکند. صرفنظر از این امر که او بهطور اعم وسیلهی تولید را ثروت مینامد، هیچ چیز سادهتر از این نیست که تفکیکی را که او بین ارزش و نیروی مولد پول قائل بود، برای کل سرمایه بهکار گرفت.
اما فریه از اینهم پیشتر میرود. او کلا براین مبنا که نظام بازدارندگی از وسیلهی تولید کشورها حفاظت میکند، حامی آن بود:
«به این ترتیب، بازدارندگیها هنگامی سودمندند که کار را برای ملل در کسب این وسیله برای رفع نیازهای خود تسهیل میکنند... من ملتی را که با پول خود از خارج کالاهایی میخرد که هرچند با کیفیت نازلترْ خودش میتواند بسازد، با باغبانی مقایسه میکنم که بهخاطر نارضایتی از میوههایی که چیده از همسایهاش میوههایی آبدارتر میخرد و درعوض وسایل باغبانی خود را به او میدهد» (ص. ۲۸۸). «وقتی تجارت خارجی در جهت توسعهی سرمایهی مولد کوشش کند، همواره سودآور است. وقتی بهجای گسترش سرمایهْ واگذاری آن را درخواست میکند، سودآور نیست» (صص. ۹۶ـ۳۹۵).
کشاورزی، صنعت، تجارت
«آیا یک دولت باید پشتیبانی از تجارت و کارخانهها را به کشاورزی ترجیح دهد؟ این یکی از پرسشهایی است که دولتها و نویسندگان هنوز بر سر آن توافق ندارند.» (ص. ۷۳)
«ترقی صنعت و تجارت با تمدن، هنر، علوم و کشتیرانی گره خورده است. دولتی که نتواند برای کشاورزی کاری انجام دهد، برای صنعت هم نمیتواند کاری کند. چنانچه کشوری عادات و سلایقی داشته باشد که از پیشرفت آن جلوگیری کند، دولت موظف است از تمام امکانات خود برای مقابله با آن استفاده کند» (ص. ۸۴)
«روش حقیقی تشویق کشاورزی، تشویق صنعت است» (ص. ۲۲۵) «قلمرو آن» (قلمرو صنعت، که مقصود آقای فریه صنعت مانوفاکتوری است) «چه در موفقیتهایی که کسب میکند و چه در وسایل ترقی خودْ محدود نیست... این اقلیم مانند تخیلْ گسترده، و مانند تخیلْ متحرک و ثمربخش است. قدرت خلاق آن هیچ حدومرزی ندارد بهجز ذهن خود انسان که روزانه از آن درخششی تازه دریافت میکند» (ص. ۸۵).
«منبع حقیقی ثروت برای ملتی که محصولات کشاورزی تولید میکند، بازتولید و کار است. این ملت باید سرمایهی خود را بهسوی این هدف هدایت کند و پیش از آنکه نگران حملونقل و فروش کالاهای دیگران باشد، باید نگران حملونقل و فروش کالاهای خود باشد» (ص. ۱۸۶). «این رشد ثروت انسانی را باید در درجهی نخست به تجارت درونی منتسب کرد که از مدتها پیش مقدم بر مبادلهی ملتها با یکدیگر بوده است» (ص. ۱۴۵) «بنابه نظر خود اسمیت، از دو سرمایهای که یکی از آنها در تجارت داخلی صرف شده و دیگری در تجارت خارجی، اولی صنعت کشور را ۲۴ برابر بیشتر حمایت و تشویق میکند» (ص. ۱۴۶).
اما آقای فریه دستکم تشخیص میدهد که بدون تجارت خارجی، تجارت داخلی نمیتواند موجودیت داشته باشد (همانجا).
«اگر اشخاص خصوصی۵۰هزار قطعه مخمل از انگلستان وارد کنند، با این معامله پول بسیار زیادی درمیآورند و بهخوبی قادر خواهند بود که اجناس خود را به بازار بیاورند. اما آنها صنعت داخلی را کاهش میدهند و ۱۰هزار کارگر را بیکار میکنند» (ص. ۱۷۰؛ صص. ۱۵۵، ۱۵۶).
آقای فریه مانند لیست توجه ما را به شهرهایی که درگیر صنعت و تجارت هستند و شهرهایی که فقط مصرف میکنند (ص. ۹۱) جلب میکند، اما با اینکار دستکم به حد کافی صداقت دارد که به خودِ اسمیت رجوع کند. او به پیمان متون[۱۳] که آنقدر مورد علاقهی لیست است رجوع میکند، و به ظرافت داوری اسمیت دربارهی آن پیمان (ص. ۱۵۹). ما قبلاً دیدیم که بهطور کلی داوری او نسبت به اسمیت چگونه کلمه به کلمه با لیست مطابقت میکند. همچنین بنگرید به معاملات انتقالی (ص. ۱۸۶ و جاهای دیگر).
تفاوت بین فریه و لیست در این است که اولی در حمایت از یک رخداد جهان-تاریخی مینویسد ــ نظام قارهای ــ درحالیکه دومی در حمایت از بورژوازی خُرد و سستعنصر.
خواننده اذعان خواهد کرد که در چکیدهی گزیدههایی که از فریه نقل شد، کل نظرات آقای لیست نهفته است. بهعلاوه، اگر الفاظی که او از زمان فریه از توسعهی اقتصاد سیاسی عاریه گرفته اضافه شود، آنگاه آنچه بهعنوان سهم او باقی میماند، یک آرمانگری نیروی مولد است که فقط در حرف وجود دارد و عوامفریبی زیرکانهی بورژوازی آلمان که در تکاپوی سلطه است.
*. مقالهی حاضر ترجمهای است از Draft of An Article on Friedrich List’s Book Das Nationale System der politischen از کارل مارکس که در جلد چهارم مجموعه آثار کارل مارکس و فریدریش انگلس به زبان انگلیسی، صص. ۲۹۳-۲۶۵ یافته میشود. تیترهای داخل دو قلاب [ ] همگی از مترجم انگلیسی است. ترتیب شمارهها در مواردی منظم نیست. این خطای قلمی از خود مارکس است و ما هم برای حفظ ویژگی دستنویسبودن متن تغییری در آن ندادیم.
یادداشتها
[۱]. اشاره به شخصیت دون کیشوت در اثر سروانتس.
[2]. در اینجا سه کلمه ناخوانا در دستنوشته است که ظاهراً این معنا را میدهد: «افتاده در مقابل او». ویراستار انگلیسی
[3]. Molock؛ مولوخ یکی از خدایان مصر باستان که هر سال در مراسم مذهبی، کودکان را قربانی آن میکردند. مارکس در جای دیگری میگوید «اما مولوخ نسبت به کودکان تهیدستان، تعصب ویژهای نداشت.» (مجموعهی آثار، ۲۰:۱۱)
[4]. Tribunate؛ یکی از چهار نهاد قانونگذاری براساس قانون اساسی ۱۷۹۹ پس از کودتای دهم نوامبر ۱۷۹۹ که دیکتاتوری ناپلئون بناپارت را برقرار کرد. تریبونات در ۱۸۰۷ منحل شد.
[5]. جنبش اصلاحات زمین، اختصاص رایگان قطعات زمین به هر کارگر و سایر اصلاحات دموکراتیک در دههی 1840 در ایالات متحد آمریکا شکل گرفت و رهبری آن را انجمن ملی اصلاحات برعهده داشت.
[6]. Campania؛ منطقهی کشاورزی اطراف روم که بعدها متروکه شد.
[7]. Bürger؛ به معنی شهروند جامعهی مدنی یا بورژوا. متن انگلیسی در جایی آن را بورژوا و در جای دیگر شهروند ترجمه کرده است.
[8]. Dithyramb؛ به معنی حمد و ثنا خوانی در ستایش دیونیسوس در یونان باستان.
[9]. یکی دو واژه در اینجا خوانا نیست.
[10]. در اینجا دستنوشتهی این قسمت از مقاله قطع میشود. ۱۱ صفحهی بعدی مقاله نیز مفقود شده است.
[11]. متن در اینجا قطع میشود.
[12]. متن دستنوشته در اینجا قطع شده است.
[۱۳]. Methuen Treaty؛ پیمانی که در سال ۱۷۰۳ بین انگلستان و پرتغال انعقاد شد که بازار آنجا را برای صدور پشم انگلستان گشود. درعوض، پرتغال از حق صدور شراب به انگلستان برخوردار شد.
نام اشخاص
اسمیت، آدام (Adam Smith)؛ (۱۷۹۰ـ۱۷۲۳)، اقتصاددان برجستهی اسکاتلندی، پدر اقتصاد سیاسی.
اور، آندرو (Andrew Ure)؛ (۱۸۵۷ـ۱۷۷۸)، شیمیدان و اقتصاددان انگلیسی، طرفدار تجارت آزاد.
بری، جان فرانسیس (John Francis Bray)؛ (۱۸۷۹ـ۱۸۰۹)، اقتصاددان انگلیسی، طرفدار رابرت اوئن، سوسیالیست تخیلی، و مبلغ نظریهی «پول ـ کار».
پچیو، جوزپه کنت (Giuseppe Count Pecchio)؛ (۱۸۳۵ـ۱۷۸۵)، نویسنده و اقتصاددان ایتالیایی.
پیندار (Pindar)؛ (۳۴۷ـ۴۲۷ ق.م.)، شاعر و قصیدهسرای یونانی.
دونوآیه، شارل پییر (Charles Pierre Dunoyer)؛ (۱۸۶۲ـ۱۷۸۶)، اقتصاددان و سیاستمدار فرانسوی.
دووریه، شارل (Charles Duveyrier)؛ (۱۸۶۶ـ۱۸۰۳)، نویسنده و وکیل فرانسوی.
ریکاردو، دیوید (David Ricardo)؛ (۱۸۲۳ـ۱۷۷۲)، اقتصاددان انگلیسی.
سرا، آنتونیو (Antonio Serra)؛ اقتصاددان و متفکر ایتالیایی، متولد سدهی شانزدهم، نویسندهی رسالهای کوتاه دربارهی ثروت و فقر ملل (۱۶۱۳).
سه، ژان باپتیست (Jean-Baptist Say)؛ (۱۸۴۲ـ۱۷۷۳)، اقتصاددان فرانسوی، نویسندهی رسالهی اقتصاد سیاسی(۱۸۰۳).
سیسموندی، ژان شارل لئونارد دو (Jean Charles Léonard de Sismondi)؛ (۱۸۴۲ـ۱۷۷۳)، اقتصاددان سوییسی.
شارلبویه، آنتوان الیزه (Antonine Elisee Cherbuliez)؛ (۱۸۸۵ـ۱۸۰۱)، اقتصاددان سوییسی.
شوالیه، میشل (Michel Chevalier)؛ (۱۸۷۹ـ۱۸۰۶)، اقتصاددان فرانسوی و روزنامهنگار که در دههی ۱۸۳۰ به سن سیمونیها پیوست و بعدها به تجارت آزاد روی آورد.
فریه، فرانسوا لویی آگوست (Francois Louis Auguste Ferrier)؛ (۱۸۷۲ـ۱۸۰۴)، اقتصاددان فرانسوی، مبلغ مرکانتیلیسم.
کنت، فرانسوا لویی شارل (Francois Louis Charles Comte)؛ (۱۸۷۹ـ۱۸۱۰)، اقتصاددان و سیاستمدار لیبرال فرانسوی و نویسندهی یادداشتی تاریخی دربارهی زندگی و آثار ژ. ب. سه.
گارنیه، جرمن مارکی (Germain Marquis Garnier)؛ (۱۸۲۱ـ۱۷۵۴)، سیاستمدار و اقتصاددان فرانسوی حامی فیزیوکراتها، مترجم و منتقد آدام اسمیت.
لیست، فریدریش (Friedrich List)؛ (۱۸۴۶ـ۱۷۸۹)، اقتصاددان آلمانی.
مککولوک، جان رامزی (John Ramsay Mculloch)؛ (۱۸۶۴ـ۱۷۸۹)، اقتصاددان اسکاتلندی.
میل، جان استوارت (John Stuart Mill)؛ (۱۸۷۳ـ۱۸۰۶)، اقتصاددان انگلیسی.
هالدیک، ریچارد (Richard Hildich)؛ اقتصاددان انگلیسی نیمهی سدهی نوزدهم.
No comments:
Post a Comment