سهمی در بازنمایی 'قطعه ماشین ها' در «گروندریسه»
مقدمه
گروندریسه، نه کاپیتال است و نه 'اولین پیش نویس' آن، اما از جهاتی، افق بی کران آن حتی از کاپیتال نیز فراتر می روند. چنانچه آن را در پرتو دستاوردها و نوآوری های کاپیتال بررسی کنیم، بی تردید کاستی های بسیاری در آن خواهیم یافت – چه در رابطه با مفهوم بدیع کار دوگانه (کار مجرد و کار مشخص)، چه در ارتباط با شکل ارزشی و خصلت بتواره ی کالا، ترکیب ارگانیک سرمایه، و الخ. با این وجود، گروندریسه نقطه ی عطفی در شکوفایی و فرایند تکوین نظری مارکس است که ماحصل قریب به یک دهه پژوهش است، که به قول مارکس «به شکل تک نویسی برای پالایش افکارم در دوره های بسیار متفاوتی نگاشته شده اند.» اگر کاپیتال ثمره ی بیش از ۲۰ سال (۱۸۸۳-۱۸۶۱) تلاشی پیگیر است که دست آخر ناتمام ماند، گروندریسه معرف انفجار خودانگیختگی ذهنی خلاق است که ۸۰۰ صفحه را بدون انقطاع در ظرف ۶ ماه به قلم کشید. درست لست که به قول مارکس این یک «پیش نویس نامرتب» [rohentwurf] است، اما به هیچ وجه آنگونه که برخی استدلال می کنند، نمودار «اندیشه ورزی بی میانجی» و یا «بی واسطگی حس و اندیشه» نیست.
جدیت و وسواسی که مارکس در بازنگری، تجدید نظر، ویرایش و تدقیق دایمی آثار خود داشت، بر کسی پوشیده نیست. همانگونه که خود مارکس در نامه ای به فردیناند لاسال در باره ی دلایل تاخیر در انتشار را ابراز می کند (۲۸ آویل ۱۸۶۲)، گذشته از مشکلات معیشتی و بیماری، «باید این خصلت بخصوص را اضافه کرد که من در هرچیز که نوشته باشم و یک ماهی به آن نگاه نکرده باشم، اشکال پیدا می کنم، به طوری که مجبورم آن را کاملا بازنویسی کنم.» (مجموعه آثار، ۴۱:۳۵۵)[1] اما گروندریسه دست نوشته ای ناتمام و ویراسته نشده بود که در چنان شکلی آماده ی انتشار نبود. هم از اینروست که بسیاری آن را «کارگاه فکری» مارکس نامیده اند.
درعین حال، پروژه ی بسیار عظیمی که مارکس در زمان نگارش گروندریسه پیش رو داشت، شامل ابعاد گسترده ای است که «سرمایه» صرفا یک بخش از مباحث ۶ گانه ی آن را تشکیل می داد.[2] بنابراین، ضروری است گروندریسه را به طور مستقل – درخود و برای خود – واکاوی کرد. تا آنجا که به مساله ی ماشین آلات مربوط می شود، لازم به یادآوری است که مارکس حتی در زمان نگارش کاپیتال، کماکان، اگر نه از جنبه ی مفهومی، دستکم از لحاظ تجربی و کارکرد بالفعل ماشین در فرایند بلافصل تولید و تاریخ فناوری، نیازمند کندوکاو بیشتر بود. همانطور که او در نامه به انگلس (۲۶ ژانویه ۱۸۶۳) تصریح می کند: « دربارهی قسمتی از کتاب که به ماشینآلات میپردازد تردیدهای بسیاری دارم. من تاکنون قادر به فهم این موضوع نشدهام که ماشین خود-کار چگونه ریسندگی را تغییر داد، یا به عبارت دیگر، از آنجا که از نیروی بخار پیش از آن استفاده میشد، چگونه ریسنده – بهرغم نیروی بخار – میبایست با نیروی محرکهی خودش دخالت کند.» (آثار ۴۱:۴۴۶)
مارکس از آغاز پژوهش هایش در باره ی نقد اقتصاد سیاسی، توجه ویژه ای به ماشین و فناوری داشت. دفترهای تاریخ فناوری مارکس به چند دورهی مختلف تقسیم میشوند؛ ابتدا، سال ۱۸۴۵، و سپس ۱۸۵۱ و اوایل دههی ۱۸۶۰. برای نخستین بار، دیوید ریازانوف، موسس انستیتوی مارکس-انگلس، در سال ۱۹۲۵ از وجود دفترهای یادداشت مارکس دربارهی تاریخ فناوری پردهبرداری کرد. او پس از ارایهی نمایهی نسبتاً کاملی از آثارنویسندگانی که مارکس گزیدهبرداری کرده بود، سپس ادعا میکند که این دفترها در طرح مجموعهی آثار مارکس و انگلس (مگای ۱) جایگاهی ندارند. البته، دفترهای یادداشت مارکس تا سال ۱۹۸۲ روی انتشار به خود ندیدند. در این سال رونوشت بخشهایی از آنها در دو اثر متفاوت در آلمان منتشر شدند.[3] کل این دفترها اکنون در «انستیتوی بین المللی تاریخ اجتماعی» قابل دسترسی هستند.
فصل پانزدهم کاپیتال ۱ - «ماشینآلات و صنعت بزرگ» - بالغ بر ۱۵۰ صفحه، طولانیترین فصل کتاب است که به خودی خود میتواند یک کتاب کامل باشد. مطالعهی دقیق و مقایسهی آن با قطعهی بسیار کوتاه گروندریسه دربارهی ماشین نشانگر راه طولانی و دشواری است که مارکس درفاصله نگارش آن دو اثر پیموده است. مسأله بر سر کمیت مبحث مطروحه نیست بلکه بر سر خودانکشافی مارکس، تکامل و تدقیق مفهوم ماشین و بهویژه تأثیرش بر نیروی کار است. خودِ مارکس تأکید میکرد که این فصل و نیز فصل «روزانهی کار»، مباحث مهم و قابلفهمی هستند که باید در جلسات کارگری مورد توجه خاص قرار گیرند.[4]
مارکس هیچ گاه ماشین آلات و فناوری را 'در خود' و 'برای خود' مورد سنجش قرار نمی دهد. در نزد او، آنچه در درجه ی نخست حائز اهمیت است، ارتباط با و تاثیر ماشین بر کارگر در فرایند کار است. با این حال، فناوری به خودی خود شاخصی اصلی در تبیین روابط اجتماعی تولید نیست.«آنچه صورتبندیهای گوناگون اقتصادی را از یکدیگر تفکیک میکند، شیوهای است که در هر مورد کار اضافی را از تولیدکنندگان بلافصل اخذ میکند.» (کاپیتال، ۱:۳۲۵) ازاینرو، تاکید می کند که « شیوهی کاربست ماشین در جامعهی کمونیستی کاملاً با جامعهی بورژوایی متفاوت خواهد بود.» (همان، ص ۵۱۵) بنابراین، «به خاطر مجهز کردن سرمایه علیه قیام طبقهی کارگر، میتوان کل تاریخ اختراعات از سال ۱۸۳۰ به بعد را نگاشت.» (همانجا، ص ۵۶۳) با این وجود، مارکس بر این باور است که اثر کاملی که به «تاریخ انتقادی فناوری» بپردازد، «هنوز موجود نیست.» (همانجا، ص ۴۹۶)
نمی توان بر پژوهش های مارکس در باره ی ماشین آلات و فناوری، پایانی تصور کرد. همانگونه که او در نامه ای به انگلس (۲۸ ژانویه ۱۸۶۳) بازگو می کند: «درحال افزودن مطالبی به بخش ماشینآلات هستم. مسائل عجیب و غریبی وجود دارند که در ابتدا به آنها نپرداختم. برای روشن شدن این موارد، تمام دفترهایم (گزیدهها) را دربارهی فناوری بازخوانی کرده و همچنین در یک دورهی عملی (صرفاً تجربی) برای کارگران حضور دارم که پروفسور ویلیس (در خیابان جرمین، موسسهی زمینشناسی، همانجا که هاکسلی هم درس میداد) برگزار کرده. علم مکانیک برای من تقریباً همان معضلات زبان را ایجاد میکند. قوانین ریاضی را درک میکنم، اما سادهترین واقعیت فنی که نیازمند دانش بصری است، از پیچیدهترین ترکیبها برایم دشوارتر است.» (مجموعه آثار، ۴۱:۴۴۸)
گذری اجمالی به تاریخ کشف و انتشار گروندریسه
دانسته نیست که انگلس بهعنوان «وارث» آرشیوهای عظیم مارکس، از وجود دستنوشتههای ۵۸-۱۸۵۷ باخبر بوده است. خود مارکس در سراسر کاپیتال هیچ اشارهای به آنها نکرده است. (سرنوشت اسفبار آرشیوهای مارکس جای خود دارد و در چارچوب نوشتهی حاضر نمیگنجد). مقدمهی گروندریسه برای اولین بار توسط کائوتسکی در سال ۱۹۰۳ در نشریه «نیو زایت» منتشر و سپس به زبانهای مختلف ترجمه شد.
مجموعهی دستنوشتهها در سال ۱۹۲۳ توسط دیوید ریازانوف کشف شد. او در آن زمان مسئول «مؤسسهی مارکس-انگلس» بود. بنابه گزارش ریازانوف به «آکادمی سوسیالیستی مسکو»، مارکس برای این دستنوشتهها عنوان خاصی انتخاب نکرده بود. ریازانوف به سلیقهی خود عنوان «نخستین پیشنویس کاپیتال» را برای آنها برگزید. اولین شخصی که عنوان گروندریسه را انتخاب کرد، همکار ریازانوف، پاول وِلِر بود که در سال ۱۹۲۷ دستاندرکار گردآوری و تنظیم «دستنوشتههای مقدماتی کاپیتال» بود. اما خود مارکس در ۲۲ فوریه ۱۸۵۸، درنامه ای به لاسال، برای نخستین بار، طرح کلی اثرش را «نقد مقولات اقتصادی» می نامد.
کل گروندریسه برای بار نخست در ۱۹۳۹ در مسکو منتشر شد و ۱۴ سال بعد، در ۱۹۵۳ در آلمان نیز به چاپ رسید. در اواخر سالهای ۴۰ تا اواسط دههی ۵۰، که با انقلاب چین و استقلال هندوستان مصادف بود، بخش مهمی از گروندریسه زیر عنوان «صورتبندیهای اقتصادی پیشاسرمایهداری» به زبانهای مختلف ترجمه و منتشر و با استقبالی جهانی روبرو شد. برای نخستین بار مسجل شد که مارکس دیدی تک راستایی از مسیر حرکت تاریخی جوامع ندارد. اینکه چرا ویراست مجموعه آثار مارکس (MEW) ۶۸-۱۹۵۶ شامل گروندریسه نگردید، بسیار تأملبرانگیز است. همچنین اینکه چرا ویراستاران مجموعه آثار مارکس به انگلیسی، گروندریسه را دوپاره کرده و در دو جلد مختلف (۲۸ و ۲۹) منتشر کردند، ابداً قابل فهم نیست.
بههرتقدیر، ترجمهی کامل گروندریسه ابتدا در شرق (ژاپن ۱۹۵۸، چین ۱۹۶۲ و شوروی ۱۹۶۸) انجام پذیرفت و سپس در اواخر دههی ۶۰ و اوایل دههی ۷۰ در بسیاری از کشورهای دنیا انتشار یافت. متن حاضر از ترجمهی انگلیسی مارتین نیکولاس (۱۹۷۴) استفاده کرده است و کلیهی ارجاعات به این متن است. آنچه به اصطلاح به «قطعهی ماشین ها»ی گروندریسه شهرت یافته است، به ویژه طی دو دهه ی گذشته، موضوع بحث و مجادلاتی بوده است که تا همین امروز کماکان ادامه دارد.[5]
جایگاه 'قطعه ماشین ها' در بافتار گروندریسه
به باور این نویسنده، تبیین مفهوم 'قطعه ماشین ها' با دو معضل مهم روبروست. یکی مربوط به برخی از کاستی های خودِ متن است، و دیگری رویکردهایی که این 'قطعه' را از بافتار و زمینه ی کلی گروندریسه منزوی کرده و آنرا جداگانه بررسی می کنند. تا آنجا که به خود متن مربوط می شود، مارکس سرفصل های گذار از جامعه ی سرمایه داری به جامعه ی پسا-سرمایه داری را در همه جا به وضوح تفکیک نکرده است. هنگامی که مارکس در عرصه ی مفهومی «فرایند دیالکتیکی شدنِ» سرمایه را به مثابه ی «بیان ایده آلی حرکتی واقعی که سرمایه با وساطت آن واجد هستی می شود»(ص.۳۱۰) را به تصویر می کشد، هم هنگام استدلال می کند که تداوم رشد این فرایند تضادمند «به طور بالقوه، امکان الغاء آن اضداد را ایجاد می کند» (ص. ۴۰۱) که از ابتدا به طور «جنینی» قابل ادراک بود. مارکس تاکید می کند که «آنچه برای ما از همه چیز مهم تر است، متدی است که نشانگر نقاطی است که پژوهش تاریخی از آنجا آغاز می شود، یا درجایی که اقتصاد بورژوایی به مثابه ی یک شکل صرفا تاریخی فرایند تولیدی، به ورای خود اشارت دارد.» (ص. ۴۶۳) بنابراین، نقد دیالکتیکی شرایط موجود، «هم هنگام نشانگر سرحدی است که شکل کنونی روابط تولیدی را متوقف کرده، نشانه های شدنِ آن را ارایه می دهد – آینده را پیش بینی می کند.» (ص۴۶۴) بنابراین وقتی مارکس ابراز می کند که «خودِ سرمایه، سد راه سرمایه است»، و اینگونه می نماید که «شرایط کنونی تولید دست اند کار اضمحلال خود و از اینرو، برنشاندن پیش نهاده های تاریخی یک جامعه نوین هستند» (ص.۴۶۱)، برای بسیاری از مارکس پژوهان این شبهه را ایجاد کرده است که گویا به نظر مارکس، سرمایه خود-الغاء گر است.[6]
تردیدی نیست که در نزد مارکس، روابط سرمایه داری «حامل انبوهی از صورتبندیهای متضاد وحدت اجتماعی است که سرشت تضادمندش به هیچ وجه نمیتواند به واسطهی یک دگردیسی آرام الغاء شود.» (ص ۱۵۹) یعنی، گذار به جامعه ی پسا-سرمایه داری، قطعا نیازمند یک انقلاب اجتماعی است. از اینرو، «چانچه ما در تعارضات پنهان درون خود جامعه، پیش نهاده های یک جامعه ی بی طبقه را نمی یافتیم، در آن صورت، هر کوششی برای منفجر کردنش، خیال پردازانه می بود.» (همان) از اینرو، پرورش مفهوم رابطه ی پرتنش کار با تولید ماشینی هم هنگام با «فرآیندِ شدنِ» آن رابطه مترادف است که مسیر حرکت تضادمند و امکان دگوگونی و فرآروی از آن را آشکار میکند.
بنابراین، چنانچه 'قطعه ماشین ها' را به خودی خود و بدون منظور کردن روش مارکس بررسی کنیم، ناخواسته این شبهه را ایجاد می کنیم که گویا با رشد و گسترش فناوری و ماشین های خود کار، روابط سرمایه داری به طور خود به خودی، خود را منقرض خواهند کرد. اما همانطور که اشاره شد، از آنجا که در خود متن این نقطه ی دگرگونی کیفی و گذار در همه جا به طور مشخص بازنمایی نشده است، برنشاندن 'قطعه ماشین ها' بر بستر کل اثر را بیش از پیش ضروری می کند. لازم به یادآوری است که خود مارکس در گروندریسه اذعان می کند که «برای اینکه به طور مشروح به ماشین آلات بپردازیم، اینجا محل مناسبی نیست؛ بلکه صرفا جنبه ی کلی آن» مورد نظر است، یعنی تا آنجا که «به مثابه ی سرمایه به طور عینی با کارگر مقابله می کند.» (ص.۶۹۵)
شیوه ی ورود گروندریسه به کارخانه و فرایند کاری، با کاپیتال کاملا متفاوت است. مارکس در گروندریسه به طور گذرا به «نبرد کارگر با ماشین» اشاره می کند، در حالی که کاپیتال بخش اعظمی از فصل «ماشین آلات و صنعت بزرگ» را به رویارویی کارگر و ماشین، و جنگ داخلی کار و سرمایه در مقطع تولید اختصاص می دهد. با این وصف، «قدرت تجرید» مارکس در گروندریسه شگفت انگیز است. گروندریسه تجسم نفوذ مفهومی مارکس به دقایق فرایند کاری و رابطه ی کارگر با «نا-کارگر» است، به وجهی که رابطهی کارگر را نه فقط با سرمایه، بلکه با خودِ کارگر بهعنوان سوژه، و با فعالیتاش نمایان میسازد. نه فقط رابطه با مواد و ابزار کار رابطهای بیگانه است، بلکه «درواقع خودِ کار زنده در برابر ظرفیت کار زنده به وجهی بیگانه ظاهر میشود... از همین روست که در چنین حالتی، محصول نیز در منظر او بهعنوان ترکیبی از مواد و ابزاری بیگانه، و کاری بیگانه رخ مینماید.» (ص. ۴۶۲)
آنچه در این فرآیند اتفاق افتاده است، «تثبیت کارِ عینیتیافته بهمثابه نا-عینیتِ کارگر است؛ عینیتِ ذهنیتی که معارض کارگر است.» (ص۵۱۲) بنابراین، در جامعهی بورژوایی، کارگر بهعنوان «سوبژکتیویته»، از جایگاهی بدون عینیت برخوردار است، اما شیئی که در برابر او ایستاده است، معادل باهمستان یا جامعه شده است. «نکتهی آخری که در رابطهی کار با سرمایه هنوز باید بدان توجه کرد این است که کار بهعنوان ارزش مصرفی که در برابر سرمایه ایستاده است، نه این یا آن کار، بلکه کار ساده و ناب است؛ کاری انتزاعی که نسبت به ویژگیهای معین آن مطلقاً بیتفاوت است، اما قادر به هر تعینی است.» (ص۲۹۶) این کاری است که نیازی به مهارت و تخصص ندارد، و آمادهی هر نوع کاری است؛ و «بیشتر و بیشتر به یک فعالیت ناب انتزاعی، به فعالیت ناب مکانیکی و لذا بیتفاوت نسبت به هر شکل خاص، به فعالیتی صرفاً مادی، تبدیل میشود.» (ص۲۹۷)
گرایش سرمایه در این است که هم کار تولید کند و هم کار ضروری را به حداقل برساند. ازاینرو هم جمعیت کارگری و هم جمعیت اضافی تولید میکند. روند حرکت سرمایه به سوی زائد ساختن نسبی کار انسان است. یعنی برنشاندن کار اضافی به همراه حذف کار ضروری. انکشاف حقیقی سرمایه، کار جمعی را با مهارت ترکیب میکند، اما به وجهی که کارگر توانایی جسمی خود را از دست میدهد. مهارت نه در وجود کارگر، بلکه در ماشین، و بهطور کل در پیوند علم با پیکرهی ماشینآلات در درون کارخانه، موجودیت مییابد. «روح اجتماعی کار از یک هستی عینی برخوردار میشود که از افراد کارگر منفصل شده است.» (ص ۵۲۹) اینکه تولید مادی بر مبنایی نوین، برای همگان زمانی اضافی برای سایر فعالیتها باقی خواهد گذاشت، موضوع رازآمیزی نیست. اما «از آنجا که زمان آزاد، زمانی برای رشد آزاد است»، سرمایه زمان آزادی را که کارگر برای جامعه میآفریند غصب میکند. (ص. ۶۳۴)
بنابراین، حرکت تضادمند سرمایه «از سویی همواره تولید زمان آزاد است، و از سوی دیگر، استحاله ی آن به کار اضافی.» (ص. ۷۰۸) در نتیجه، کل زمان فرد را به زمان کار تبدیل میکند. فرد را به یک «کارگر» صرف فرومیکاهد. «بنابراین، پیشرفتهترین ماشین کارگر را به کاری طولانیتر از یک وحشی مجبور میکند.» (ص. ۷۰۹) در سپهر بی کران اندیشه ی مارکس، در اجتماع پسا-سرمایهداری، برابرنهادههای زمان کار و زمان آزاد، مرتفع میشود. از اینرو، با نفی جامعهی بورژوایی، هدف نهایی فرآیند تولیدی، خود موجود انسانی در رابطهاش با جامعه خواهد بود. هر آنچه شکلی ثابت دارد، صرفاً وهلهای، وهلهای زوالیابنده، در حرکت اجتماع خواهد بود. حتی فرایند مستقیم تولید نیز، وهلهای از آن خواهد بود. آنگاه آن بخش از روزانهی کار اجتماعی که ضرورتاً به تولید مادی اختصاص دارد کوتاه و کوتاهتر شده و در نتیجه، زمانی که جامعه برای فعالیت آزاد و فکری فرد دراختیار دارد افزایش مییابد. از چنین منظری، رساندن روزانهی کار به حداقل مطلق به معنی جامعیتبخشی به کار است.
بازخوانی 'قطعه ماشین ها'
«زمان آزاد – که هم زمان فراغت و هم زمان فعالیتهای عالیه است – طبیعتاً کسی را که از آن برخوردار است به سوژهای متفاوت تبدیل کرده است...که در مغزش دانش انباشته شدهی اجتماع زیست میکند.»
گروندریسه، (ص. ۷۱۲)
پس ازملاحظات مقدماتی بالا، اکنون ضروری است به خودِ متن 'قطعه ماشین ها' بازگردیم، اما با دو پیش نهاده ی بنیادین: یکم، درک مفهوم کارِ آزاد در جامعه ی پسا-سرمایه داری در نزد مارکس، یا خود-کنش گری آزادانه و آگاهانه ی 'نوع انسان' به عنوان بدیل 'کارگری' [7], و دوم، تفکیک کار 'صرفا مادی' یا کار در فرایند بلافصل تولید مادی از کار جامع انسانی. این هردو پیش نهاده با ماشین آلات، شیوه ی کاربست آنها، فناوری و علوم (مکانیکی، شیمیایی، و غیره.) ارتباطی مستقیم دارند.
مارکس طرح عام صورت بندی های اجتماعی را به سه بخش تقسیم می کند: یکم، کلیه ی صورت بندی های پیشا-سرمایه داری و وابستگی مستقیم فردی (خویشاوندی، خونی، و غیره.) به قبیله، به جمع یا همبایی توام با سلطه ی مستقیم بر فرد؛ دوم، روابط اجتماعی سرمایه داری، که در آن انقیاد فردِ مستقیم نیست بلکه وابسته به شرایطی عینی است که از کنترل افراد خارج است. در اینجا رابطه ی متقابل بین افراد یک «قدرت اجتماعی بیگانه تولید می کند» که آفریده ی خود آنهاست اما خود مختار شده و بر آنها سروری می کند: «روح اجتماعی کار برخوردار از یک موجودیت عینی می شود که از افراد کارگر منفک است.» (ص. ۵۲۹)؛ سوم، «فردیت آزاد، بر پایه ی تکامل همه جانبه ی افراد.» (ص. ۱۵۸) در روابط اجتماعی سرمایه داری، «کار، این یا آن کار [مشخص] نیست، بلکه کار محض و ساده است، کاری تجریدی که نسبت به ویژگی مشخص آن مطلقا بی تفاوت است.» (ص. ۲۹۶) این یک فعالیت تجریدی محض است، کار 'فی نفسه'، یک فعالیت مکانیکی محض، لذا بی تفاوت به شکل خاص آن، «یک فعالیت صوری صرف، یا فعالیتی صرفا مادی.» (ص. ۲۹۷)
اما، و این اما بسیار مهم است، مادام که جامعه ی بشری هنوز با «پیش تاریخ» خود کلنجار می رود، و در گیرودار فرایند برساختن چنان آینده ای است، یعنی بر مبنای یک جامعه ی کاملا نوین، هنوز به خود واصل نشده، و آن انسان جدید ظهور نیافته است، واقعیت وجودی ماشین و نظام ماشینی و کلیت کار، دقیقا همان است که مارکس با درایتی بی نظیر از آن بازنمایی کرده است: «کار یک کلیت است – مجتمعی از کارها – که اجزای سازای آن با یکدیگر بیگانه اند، به طوری که تمامیت فرایند، ثمره ی کار فرد کارگر نیست...ترکیب چنین کاری درست به همان میزان از اراده و خردی بیگانه فرمان برداری کرده و توسط آن هدایت می شود – که یگانگی روح زنده اش در جایی دیگر است - چراکه وحدت مادی اش از یگانگی عینی ماشین آلات به مثابه ی سرمایه ی پایا و هیولایی زنده فرمان برداری می کند که به ایده ی علمی عینیت بخشیده است.» (ص. ۴۷۰)
با این حال، به دیده ی مارکس، روابط اجتماعی کنونی، کار را به «فراسوی محدودیت های محقر طبیعی» سوق می دهد، و از اینرو، عناصر مادی گذار به روابط پسا-سرمایه داری را می آفریند؛ روابطی که در آن «رشد فردیتی غنی که هم در تولید و هم در مصرف، همه جانبه است، و از اینرو، کار او نیز دیگر همچون کار تجلی نمی یابد، بلکه به عنوان رشد کامل خودِ فعالیت.» (ص. ۳۲۵) در چنین روابطی «کاری که طی آن یک ماشین می تواند کار یک موجود انسانی را انجام دهد، متوقف می شود.» (همان) به عبارت دیگر، در چشم اندازی که مارکس رئوس کلی آن را در اینجا به تصویر می کشد، با فرآروی از روابط سرمایه دارانه، مالا زمانی فرا خواهد رسید که کار برای تولید مادی – یا کار ضروری – به حداقل ممکن کاهش یافته، ماشین جایگزین کار جسمانی می شود و «زمان آزاد – که هم زمان فراغت و هم زمان فعالیتهای عالیه است»، به آنچه مارکس یک «نوع جدید انسانی» می نامد، منجر شود. همانطور که او تاکید می کند، «هیچ چیز رازآمیزی در این امر وجود ندارد.» (ص. ۶۱۲)
برای درک مفهوم کار آزاد انسانی، بازگو کردن نقد مفهوم کار در نزد آدام اسمیت، اهمیت شایانی پیدا می کند. مارکس با اشاره به اسطوره ی خلقت که 'یهوه' در آنجا 'آدم' را لعن می کند - «باید با غرق جبین خود کار کنی» - 'آدم' اسمیت را که به جز این نوع «کار منفی» (بردگی، سرواژ و کار دستمزدی)، کار دیگری را نمی شناسد، به نقد کشیده و تصریح می کند که در برابر کار، موانع بسیاری وجود دارد. اما فرآروی از این موانع، «نفيِ یک وضعیت منفی» که همانا «یک فعالیت خلاق مثبت» است، «کنشی آزادی بخش است...که به مثابه ی خود-تحقق یابی، عینیت یابی سوژه است، لذا آزادی واقعی است، که کنش آن دقیقا همانا کار است.» (ص. ۶۱۱) از سوی دیگر، آنطور که فوریه ساده لوحانه تصور می کند، کار صرفا همسان تفرج، و سرگرمی نیست. «یک کار واقعا آزاد، به عنوان نمونه، آهنگ سازی، هم هنگام به دقت جدی است و نیازمند شدید ترین تلاش است.» (همان)[8]
در نزد مارکس، ماده ی خام، ماده ی بی شکل، صرفا مصالح کنشِ شکل دهنده و هدفمند کار است. در مقایسه با کنشگری کار، سرمایه محتوایی منفعل است. کاری که شکل دهنده است، هم خودش به مصرف می رسد و هم ابژه ای که نسبت به شکل بی تفاوت است را به مصرف می رساند؛ در این فرآیند، «خودِ کار از شکل کنش به شکل یک ابژه در می آید، مادیت پیدا می کند. با تغییردادن ابژه، شکل خود را نیز تغییر می دهد و از کنش به هستی تغییر می کند.» (ص. ۳۰۰) «کار آتش زنده ی شکل بخش است. به معنی گذرا بودن چیزها، بی دوامی و شکل یابی آنها توسط کار زنده است.» (ص. ۳۶۱) «کار زنده، درفرآیند تولید، مواد و ابزار کار را به پیکره ی روح خود تبدیل کرده و از اینرو مرده را زنده می کند.» (ص. ۳۶۴)
اما در تولید سرمایه داری و روابط اجتماعیِ متناسب با آن، رشد فناوری و علم دقیقا بر مبنای تولید کار مازاد و به واسطه ی تقسیم کار اجتماعی قابل حصول است. اما «علم که با ساختن ماشین آلات، آن اجزای بی جان را وادار می کند تا همچون یک اتوماتون آگاهانه عمل کنند، در آگاهی کارگر زیست نمی کند، بلکه به مثابه ی قدرتی بیگانه، به سان قدرت ماشین، و از طریق ماشین بر او عمل می کند.» (ص. ۶۹۳) این ماشین دیگر همسان آن ابزاری نیست که پیش تر کارگر با مهارت و فعالیت خویش میانجی خود و مواد خام می کرد، بلکه با جذب قوانین مکانیک، کارگر را به یک فعالیت تجریدی محض محدود می کند. بدین سان، کل مهارت و دانش انباشته شده، نیروهای مولد عام ذهن اجتماع، که خود محصولی تاریخی است، جذب سرمایه می شود. «در ماشین آلات، دانش همچون یک بیگانه و امری بیرونی نسبت به کارگر پدیدار می شود.» (ص ۶۹۵) با کاربرد قوانین مکانیکی و شیمیایی در فرآیند تولیدی که مستقیما از علم ناشی شده اند، «کل علم به خدمت سرمایه گماشته میشود.» (ص. ۷۰۴)
آنچه در ابتدای این نوشته از آن به عنوان دشواری متن در تفکیک سرفصل های گذار از حال و آینده یاد شد، می تواند در اینجا باعث سردگمی شود. بنابراین باید مسیر حرکت اندیشه ی مارکس را با دقت دنبال کرد. هنگامی که مارکس می گوید با رشد صنعت بزرگ اتکای تولید به کمیت زمان کار کمتر شده و هر چه بیشتر به نیروهای عاملانی وابسته می شود که در خلال زمان کاری به جریان افتاده اند، چنین شرایطی را به دگرگونی مناسبات سرمایه داری مشروط می کند؛ هنگامی که دزدی کار بیگانه که مبنای جامعه ی کنونی است، برطرف شده باشد، و کار ضروری نیز با «نیازهای انسان اجتماعی سنجیده شود.» (ص. ۷۰۷)
برای سرمایه، نیروهای مولده و روابط اجتماعی – دو بعد رشد فردیت اجتماعی – صرفا در حکم ابزاری برای تولیدند؛ ابزاری صرف برای تولید بر یک مبنای محدود. با دگرگونی این مبنای محدود، مبنای کاملا جدید و عظیمی بنا نهاده می شود که «رشد آزاد فردیت ها» را به همراه می آورد. «به محضی که کار در شکل مستقیم آن به مثابه ی سرچشمه ی عظیم ثروت نفی شود، زمان کار معیار سنجش آن نبوده و نباید باشد.» (ص. ۷۰۳) آنگاه، «کاهش کار ضروری جامعه به حداقل، زمان آزاد شده را با رشد هنری، علمی و غیره افراد متناسب خواهد کرد.» (ص۷۰۶) این زمان آزاد شده، به نوبه ی خود بر قدرت تولیدی کار که «عظیم ترین نیروی مولده است» اثر گذاشته و «تعارض انتزاعی» بین زمان کار مستقیم و زمان آزاد را برطرف می کند.
با نفی جامعهی بورژوایی، هدف نهایی فرآیند تولیدی، خود موجود انسانی در رابطهاش با جامعه خواهد بود. هر آنچه شکلی ثابت دارد، صرفاً وهلهای، وهلهای زوالیابنده، در حرکت اجتماع خواهد بود. حتی فرایند مستقیم تولید نیز، وهلهای از آن خواهد بود. تنها سوژهی شرایط تولیدی و روند عینیتیابی تولید، افرادی در رابطهی متقابل با یکدیگر خواهند بود؛ حرکتی که طی آن افراد اجتماعی، به همراه بازآفرینی جهان ثروت، در واقع در حال بازتولید خویشاند. اما افق تنگ نگرشی که به نام 'مارکسیسم' به فراسوی تولید بلافصل مادی عبور نمی کند، و در محدوده ی ضرورت صرف اسیر است، نه فقط قادر به درک رابطه ی متقابل عرصه ی ضرورت و آزادی نیست، بلکه حتی در درون عرصه ی ضرورت نیز، در فرایند گذار به اجتماع پسا-سرمایه داری، به جز کار و مالکیت اشتراکی، از ادراک آنچه مارکس «جامعیت کار انسانی» می نامد، باز می ماند.
«در واقع، هنگامی که شکل محدود بورژوایی کنار گذاشته شود، ثروت چیست به جز پرورش مطلق پتانسیلهای انسان، بدون هیچ پیشفرضی مگر تکامل تاریخی پیشین، که در این صورت کل این تکامل را، به تکامل کلیهی توانمندیهای فینفسهی انسان، بهعنوان غایتی در خود، تبدیل میکند، بدون اینکه با معیاری از پیش تعیینشده قابل سنجش باشد. وضعیتی که او در آن خود را بهطور کامل و نه تکساحتی، بازتولید میکند. کوششهای او بدان خاطر نیست که آنچه بوده است باقی بماند، بلکه در حرکت مطلقِ شدن است.» (ص. ۴۸۸)
منابع:
Marx, Karl, Capital, Volume 1, Vintage Books, NY. 1977.
Marx, Karl, Grundrisse, Vintage Books, NY, 1973.
Marx, Karl, Engels, Frederick, Collected Works, Volumes 40 & 41, Lawrence & Wishart, Electronic Book, 2010.
[1] همچنین نگاه کنید به نامه ی دیگری به لاسال در ۲۲ فوریه ۱۸۵۸، «من چند ماه است که مشعول کار روی مراحل پایانی بوده ام، ولی کار به کندی پیش می رود، چون به محضی که از دست موضوعی که سال ها پژوهیده ای خلاص می شوی، جنبه های تازه ای از آن مکشوف می شود که نیازمند اندیشیدن بیشتر است.» (مجموعه آثار، ۴۰:۲۷۰) آنچه اکثر مارکس پژوهان به آن بی توجهی کرده اند این است که طرح کلی مارکس به آن شش کتاب ختم نمی شود. مارکس در ادامه ی همین نامه می گوید: «البته من نمیتوانم از ملاحظاتی انتقادی دربارهی سایر اقتصاددانان خودداری کنم، بهویژه جدلی علیه ریکاردو... اما بهطور کلی نقد و تاریخ اقتصاد سیاسی و سوسیالیسم موضوعات یک کتاب دیگر را شکل میدهند، و بالاخره رئوس تاریخی مختصری دربارهی تکوین و ارتباط بین مقولات اقتصادی، یک کتاب سوم است.»
[2] نگاه کنید به نامه ی مارکس به انگلس (۲ آوریل ۱۸۵۸): «کل اثر به ۶ کتاب تقسیم شده است: ۱ – در باره ی سرمایه؛ ۲ – مالکیت زمین؛ ۳ – کار دستمزدی؛ ۴ – دولت؛ ۵ – تجارت بین المللی؛ ۶ – بازار جهانی.» (مجموعه آثار، ۴۰:۲۹۸)
[3] Karl Marx, Die technologisch-historischen Exzerpte (ed. Hans-Peter Müller), Ullstein Verlag, Frankfurt am Main 1981 [1851 notebooks]; Exzerpte über Arbeitsteilung, Maschinerie und Industrie (ed. Rainer Winkelmann), Ullstein Verlag, Frankfurt am Main 1982 [1845 notebooks]
جهت آشنایی بیشتر با مضامین دفترهای مارکس در ۱۸۴۵ و نیز ۱۸۵۱ به لینکهای «انستیتوی بینالمللی تاریخ اجتماعی» مراجعه کنید:
https://access.iisg.amsterdam/universalviewer/#?manifest=https://hdl.handle.net/10622/ARCH00860.B_33?locatt=view:manifest
https://access.iisg.amsterdam/universalviewer/#?manifest=https://hdl.handle.net/10622/ARCH00860.B_51?locatt=view:manifest
[4] برای نمونه نگاه کنید به نامه مارکس به کوگلمان، ۳۰ نوامبر ۱۸۶۷، (مجموعه آثار، ۴۲:۴۸۹)
[5] برای یکی از برداشتهای معتبر، نگاه کنید به کتاب فلسفه و انقلاب، «دههی ۱۸۵۰: گروندریسه، آن زمان و اکنون»، ص ۱۱۸، اثر رایا دونایفسکایا، ترجمهی حسن مرتضوی و فریدا آفاری، انتشارات خجسته، ۱۳۸۳. برای آشنایی با نظر نویسندهی متن کنونی دربارهی ماشینیسم، تقسیم کار و کار بیگانه در کاپیتال، لطفاً نگاه کنید به مقالهی زیر:
https://pecritique.com/2018/12/30/مبانی-جامعه%E2%80%8Cی-پساسرمایه%E2%80%8Cداری-در-س/
[6] برای نمونه نگاه کنید به نطریه ی موشه پوستون:
Moishe Postone, “Labor and the Logic of Abstraction,” https://krieger.jhu.edu/arrighi/wp-content/uploads/sites/29/2014/03/Postone-interview.pdf
برای دیدگاهی که نقطه مقابل پوستون است، نگاه کنید به برونو گالی:
https://www.academia.edu/592396/The_Labor_of_Fire_On_Time_and_Labor_in_the_Grundrisse
[7] متاسفانه در زبان فارسی نمی توان بین 'کار' (work) به معنی کار مشخص و 'کار' (labor) به معنی کار مجرد، به درستی تفکیک قائل شد.
[8] مارکس در جای دیگری در تبیین سرشت کار مولد و غیر مولد، که از زمان آدام اسمیت، بسیار مناقشه برانگیز بوده است، از قول سنیور می گوید، «آیا مسخره نیست که پیانو سازکارگری مولد است اما نوازنده ی پیانو، مولد نیست، گرچه پیانو بدون نوازنده ی پیانو، بی معنی می بود. اما دقیقا همین طور است. پیانو ساز، سرمایه را بازتولید می کند، و نوازنده ی پیانو کار خود را با درآمد مبادله می کند. اما مگر نوازنده ی پیانو موسیقی تولید نمی کند و حس موسیقی ما را ارضاء نمی کند؟ چرا، بی گمان چنین می کند. کار او چیزی را تولید کرده است. اما، مانند کار دیوانه ای که اوهام تولید می کند، کاری نیست که در معنای اقتصادی، کار مولد باشد. کار فقط با تولید ضد خود مولد می شود.» (ص. ۳۰۵)
No comments:
Post a Comment