مارکس چهگونه مارکس شد؟
پیشگفتار
آیا این بیان بین «هستی اجتماعی» و «آگاهی» یک دوگانگی وضع میکند؟
آیا رابطهی هستی اجتماعی و آگاهی انسان بیواسطه است؟
چنانچه هستی اجتماعی شامل آگاهی اجتماعی، بهویژه آگاهی طبقاتی باشد، آیا این آگاهی نمیتواند به نوبهی خود آن هستی اجتماعی رامتحول کند؟
مارکس در ادامهی گفتاورد بالا یادآور میشود که همواره ضروری است که بین دگرگونی مادی شرایط اقتصادی و اشکال قانونی، سیاسی،مذهبی، هنری یا فلسفی – بهطور خلاصه، اشکال ایدئولوژیک – تفکیک قایل شد. اولی را میتوان با دقت «علم طبیعی» تعیینکرد، و دومی،اشکالی است که با میانجیگری آن انسانها نسبت به این تخاصم «آگاهی پیدا کرده و با آن میجنگند»؛ تخاصمی که به بیان مارکس «بیننیروهای اجتماعی تولید و روابط تولیدی وجود دارد».
اما گفتاورد مارکس نزد مارکسیستهای پسامارکس تاریخاً تفاسیر و تعابیر متناقصی ایجاد کرده است. «ماتریالیسم عامیانه» با توسل به آن،نقش «سوژگی»، آگاهی طبقاتی و «پراکسیس» را کمرنگ میکند و عامل تعیین کننده را صرفاً «مبنای مادی» میپندارد. اما بهدیدهی مارکس،«شرایط مادی زندگی» یک کلیت انضمامی است که هگل در درون «جامعهی مدنی» میگنجاند. «اما کالبدشکافی آن جامعهی مدنی را باید دراقتصاد سیاسی جستوجو کرد». بدین معنا، آنچه مارکس شرایط مادی زندگی مینامد، منفعل نیست. ازاینرو، بین گفتاورد مارکس و سومینبرنهشت دربارهی فویرباخ هیچ تناقضی وجود ندارد.