"All our invention and progress seem to result in endowing material forces with intellectual life, and in stultifying human life into a material force." – Karl Marx

فقط وقتيكه فرد بالفعل انسانى، شهروند تجريدى را به خود بازگردانده باشد...وقتيكه قدرت اجتماعى خود را طورى ادراك و سازماندهى كرده باشد كه ديگر نيروى اجتماعى همچون قدرتى سياسى از او جدا نشود، فقط در آنموقع است كه رهايى انسانى كامل ميگردد.-- کارل مارکس


Wednesday, July 26, 2023

مقدمه‌ای ویژه بر چاپ «نامه‌های فلسفی-سیاسی» درباره‌ی انقلاب ایران: رایا دونایفسکایا


مبارزه ادامه دارد:

نبرد علیه خمینی - حزب جمهوری اسلامی به چه نوع انقلابی نیازمند است؟

 

رایا دونایفسکایا، ۲۵ سپتامبر ۱۹۸۱

(مقدمه‌ای ویژه بر چاپ «نامه‌های فلسفی-سیاسی» درباره‌ی انقلاب ایران، ۱۹۸۱-۱۹۷۹)

 

[یادداشت مترجم: در بحبوحه‌ی مبارزات خیابانی و کشتار ضدانقلابی دهه‌ی ۶۰، رایا دونایفسکایا (۱۹۸۷-۱۹۱۰) مقدمه‌ای بر مجموعه‌ی «نامه‌های فلسفی-سیاسی» خود در باره‌ی انقلاب ایران به قلم کشید. در واقع این مقدمه ''جمع‌بندی'' او از فرایند انقلاب و ظهور ضدانقلاب از درون انقلاب بین سالهای ۵۷ تا ۶۰ است. کل این نامه‌ها در بهمن ۱۳۶۰ در جزوه‌ای جداگانه زیرعنوان «انقلاب و ضدانقلاب در ایران» توسط «انجمن آزادی» ترجمه و منتشر شدند. فهرست آن نامه‌ها به ترتیب زمان نگارش به شرح زیر است:

۲۲ آبان ۱۳۵۷: «گذشته و حال انقلاب ایران»؛

۵ فروردین ۱۳۵۸: «ایران: انکشاف و تضادهای انقلاب»؛

۶ آذر ۱۳۵۸: «تضادهای وخیم انقلاب ایران»؛

۲۸ آذر ۱۳۵۸: «فلسفه چیست؟ انقلاب چیست؟ ۱۸۵۰-۱۸۴۸، ۱۹۱۹-۱۹۱۴، ۱۹۷۹»؛

۹ اردیبهشت ۱۳۵۹: «تجاوز امپریالیستی به ایران به‌فرمان کارتر-برژینسکی، و ''جهاد'' خمینی-بنی‌صدر علیه چپ»؛

۴ تیر ۱۳۶۰: «بر سر انقلاب ایران چه آمده است؟ آیا به همین زودی سیر خود را به ضد خود، به ضدانقلاب پیموده است؟ یا می‌تواند نجات یافته و تعمیق پیدا کند؟»[1]

بازخوانی این مقدمه‌ی ویژه، دستکم از نظر مترجم، کماکان شامل دستاوردهای مهمی است که برغم گذشت زمان و شرایط تغییر یافته‌ی ایران و جهان، کماکان حائز اهمیت است. ازاینرو، برآن شدم تا ترجمه‌ی آن را به روز کرده و در اختیار علاقمندان قراردهم. علی رها]

 

 

 

 

انقلاب ایران به چنان عقب‌گرد حادی رسیده ‌است که به‌نظرمی‌رسد ضدانقلاب کاملا آن‌را به‌کام خود فروبرده است. اما این ابدا حقیقت ندارد. این حقیقت دارد که حزب جمهوری اسلامی تمام قدرت دولتی و نظامی را به‌انحصار خود درآورده و جوخه‌های اعدامش درحال تیرباران انقلابیون اصیلی است که نسبت به‌آنچه از زمان قدرت‌یابی آن حزب رخداده است آگاه شده‌اند – یعنی نسبت به قدرت تمامیت خواه سرمایه‌داری فئودال گونه‌ای که توسط خمینی متبرک شده است؛ همان کسی که کلیهی قدرتهای ''روحانی''  و زمینی را غصب کرده است. این حقیقت ندارد که خمینی قادر به انجام کاری شود که نیروی متنفق شاه و حامی‌اش غول اتمی آمریکا – که او را ۲۵ سال تمام در قدرت نگهداشت - توان انجام آن‌را نداشتند. آنها نمی‌توانند مشعل جهانی نوینی را که قدرت انقلابی در انقلاب ۱۳۵۷ ایران برافروخت خاموش کنند.

 

 

همان درنده‌خویی جوخه‌های اعدام – که اکنون به همه‌ی سطوح کشور منجمله کودکان رسیده است – دقیقا ضد آن را ثابت می‌کند، و نشان می‌دهد که اپوزیسیون انقلابی علیه قدرت‌های موجود تا چه‌حد عمیق و توده‌ای است. طنزآمیزترین جنبه‌ی اوضاع مغشوش کنونی این است که کمونیست‌ها (حزب توده)، تروتسکیست‌ها و مائوئیست‌ها[2]، همگی از رژیم خمینی حمایت می‌کنند. اپوزیسیون شامل کسانی است که جرقه، نیروی بالفعل و نیز خردِ انقلاب بودند: از کارگران نفت که با اعتصاب ۹۰ روزه‌ی قهرمانانه‌ی خود شاه را به‌زیر افکندند تا مجاهدین، از جنبش رهایی‌بخش زنان که ''فصل دوم'' انقلاب را آغاز کرد تا جوانان که تکاپوی آنها برای جامعیت [universality] در سراسر جهان شنیده شد، و همچنین اقلیت‌ها به‌ویژه کردها که مبارزات آن‌ها برای تعیین سرنوشت هنوز ادامه دارد.

 

در بازنشر نامه‌هایی که انقلاب ایران را درحین انکشاف آن دنبال کردند، روشن میشود که دین جایگزین یک فلسفه‌ی رهایی‌بخش نیست. کاملا برعکس. رازآمیزی دینی صرفا ا نیروهای بنیادین می‌پوشاند و از توده‌های درحال حرکت و تکاپوی آنها برای جامعیت بخشی به خود، یعنی آزادی - منحرف می‌شود. به همین دلیل ما از همان آغاز علیه دست‌کم گرفتن قدرت خمینی و هزینه‌ای که آخوندها برای استفاده از مساجد توسط گردهمایی‌های چپ به آنها تحمیل خواهند کرد، هشدار دادیم؛ گردهمایی‌هایی که در دوران سلطه‌ی شاه در هر مکان دیگری غیرقانونی بود.

 

اما همانطور که دست‌کم گرفتن قدرت خمینی و حزب جمهوری اسلامی نادرست بود، اکنون نیز پربهادادن به قدرت آن‌ها اشتباه است. این دقیقا همان چیزی است که آنها از ما انتظار دارند. این درست همان کاری است که ما نباید به آنها اجازه دهیم. درعین حال نمی‌توانیم اجازده دهیم توهمات در اطراف معلق بماند – خواه توسط بنی‌صدر ومسعود رجوی پراکنده شوند که با خمینی مخالف‌اند، خواه توسط تروتسکیست‌ها / مائویست‌ها که تحت این لوا که گویا سؤاستفاده‌ از واژه‌ی ''ضد-امپریالیسم مترقی'' است و به قدرت راستین کارگری می‌انجامد، حمایت خود را از خمینی توجیه می‌کنند.

 

درعوض بیاییم انقلاب را هم به‌هنگام وقوع و هم در پس‌روی آن دنبال کنیم، و اشکالی که اکنون غلیان انقلابی در آن رخ می‌دهد را مشاهده کنیم. مخالفت با آنهایی که در قدرت هستند به‌هیچ وجه محدود به مجاهدین نیست؛ گرچه آنها قطعا ضدانقلابی نیستند، ولی بمب‌های آنها چیزی نیست مگر آن روی سکه‌ی اعدام‌های خمینی. آنچه ابتدا در مطبوعات کمتر گزارش می‌شد اوضاع قریب به جنگ داخلی است که به‌شدت جریان دارد. و حتی امروز هم که گزارش می‌شود، به‌گونه‌ای وانمود می‌شود که گویی ناشی از بمب افکنی شده است. در حقیقت مدتی‌ است که تظاهرات بالفعل توده ای، نبردهای خیابانی، جاری بوده است. به‌عنوان نمونه، درگیری‌های ۲۷ شهریور در مرکز تهران که متعاقب سه روز متوالی تظاهرات در دانشگاه مصدق (پهلوی سابق) بود و توسط باصطلاح ''پاسداران انقلاب'' سرکوب شد و حدود ۴۰ تا ۱۰۰ نفر کشته شدند. بدون اغراق هزاران نفر توسط خمینی اعدام شده‌اند.

 

این بدان معنی نیست که انقلابیون جدید خواهان به قدرت برگشتن بنی‌صدر – یا رجوی – هستند. برعکس. جوانان می‌پرسند: هنگامی‌که بنی‌صدر در قدرت بود، در حمایت از شوراهای کارگری آنها و درخواست حق کنترل بر تولید، چه کاری انجام داد؟ برای دانشجویانی که تکاپو برای جامعیت را توسط دکه‌های کتاب، روزنامه‌های متعدد و بحث حول کلیه‌ی ایده‌های آزادی عملی کرده بودند، چه کاری کرد؟ درعوض آیا او در بستن ورود آزاد به دانشگاه تهران به خمینی و حزب جمهوری اسلامی یاری نرساند؟

 

هنگامی‌که زنان نه فقط در روز بین‌المللی زن بلکه به‌طور متوالی تظاهرات کردند، و فریاد برآوردند که: ''ما برای آزادی جنگیدیم و آنچه بدست آوردیم عدم آزادی است''، او چه کاری کرد؟ اعلام جرم آنها فقط علیه خمینی و حزب جمهوری اسلامی نبود، بلکه همچنین علیه قطب زاده‌ی ''لیبرال'' بود که کنترل رسانه‌های جمعی را در دست داشت و از پخش جنبش و خواستهه‌ای آن‌ها خودداری کرد. مسلما زنان، همانند کردها، شاهد متحقق شدن تمنیات توده‌ها نبوده‌اند؛ خواه این خود-تعیین سرنوشت سازی ملیت‌ها و خواه ایده‌ها باشد. درعوض آیا بنی‌صدر و رجوی – مانند سایرین – در برابر قانون اساسی و استقرار دین‌سالاری در شکل ولایت فقیه، سر تعظیم فرود نیاوردند؟

 

و اما آنها که حامی روسیه هستند (مثل توده‌ای ها) یا هواداران چین، و نیز آن‌هایی که (مثل تروتسکیست‌ها) از سرمایه‌داری دولتی که خود را کمونیست می‌نامد دنباله‌روی می‌کنند، همه‌ی آنها نه فقط از خمینی دنباله‌روی کردند، بلکه همچنین ''ضد امپریالیسم'' قلابی او را (به‌ویژه در جنگ ایران و عراق) پذیرفتند، توگویی این به‌معنی پیکاری حقیقی برای انقلاب است. ''ضدامپریالیسم'' فقط به واژه‌ای تبدیل شده است که ماهیت استثمارگرانه، تمامیت‌خواه و دین‌سالارانه‌ی حزب جمهوری اسلامی را پنهان می‌کند، که با ماهیت سایر حکام سرمایه‌داری هیچ تفاوتی ندارد. مسلما امپریالیسم آمریکا به‌دنبال بازیافتن قدرت خود در ایران است، ولی در چنین درخواستی تنها نیست، و روسیه، غول اتمی دیگر، از امتیاز داشتن یک حزب در ایران برخوردار است.

 

تنها راه یک مبارزه‌ی اصیل علیه امپریالیسم، ضدیت با حکام استثمارگر کشور خود است. این همان کاری است که توده‌ها در انقلاب انجام دادند؛ یعنی هنگامی‌که شاه را به‌همراه حامی‌اش امپریالیسم آمریکا بیرون راندند. آن‌ها درآنجا توقف نکردند. آن‌ها پرچم آزادی، آزادی کامل، را به اهتزاز درآوردند که به‌هیچ قدرتی دولتی – چه آمریکا، چه روسیه و چه هر قدرت استثمارگر دیگری منجمله قدرت های خاورمیانه وابسته نباشد. وقتی انقلاب ایران نفت را که گویی معرف ''فرهنگ'' خاورمیانه بود از جایگاهی که اشغال کرده بود برانداختند، مرحله‌ی نوینی از آزادی جهانی را گشود. به‌یک کلام، نه ''نفت''، بلکه انقلاب راهگشایی نه فقط برای ایران یا حتی خاورمیانه، بلکه برای جوانان سراسر جهان شد که در با کلیه‌ی سرمایه‌داران و امپریالیست‌ها – به‌ویژه امپریالیسم خونخوار آمریکا، ولی نه فقط محدود به آمریکا –  درحال نبرد بوده‌اند.

 

تکرار می‌کنیم: به یک کلام، وقتی کشوری مانند ایران نشان داد که قادر است هم شاه و هم یکی از دو غول اتمی را از پایگاه قدرتش در ایران، در نفت و در جغرافیای سیاسی منطقه‌ی خلیج، براندازد، ثابت کرد که توده‌های درحرکتی که درفش آزادی را درکف می‌گیرند، چه قدرت لایزالی دارند. فوران میلیون‌ها نفری  اندیشه‌ی قدرت لایزال تروریسم (چه ساواک و چه بمب اندازان) را غیرممکن کرد. قدرت لایزال، توده های درحال حرکت بودند – کارگران، جوانان، اقلیت‌های ملی، زنان آزادیخواه.

 

تضاد وخیمِ این جوشش انقلابی بنیادین، بی‌بهره بودن از یک فلسفه‌ی انقلاب بود. لازم است یک‌بار دیگر تاکید کنیم که دین جای فلسفه‌ی انقلاب را پر نمی‌کند. حتی اگر دین یک فلسفه بود – و عملکرد نظریه‌پردازان[3] آن چنان است که گویی هست – واژه‌ی کلیدی انقلاب است، نه دین؛ چه اسلامی، چه مسیحی، چه بودایی، یا یهودی یا هر دین دیگری. آنچه به قوام نگرفتن جوشش‌های انقلابی بعد از جنگ جهانی دوم یاری رساند، اختلاط دین با انقلاب اجتماعی بود، که اولی صرفا موجب آبکی شدن دومی شد.

 

مارکس دین ستم‌گر را از دین ستم‌دیده که ندای او را به‌عنوان ''آه مخلوق ستمدیده، قلب جهانی بی قلب'' شناسایی‌کرد، تفکیک نمود. ''الغاء دین به‌عنوان خوشحالی موهوم مردمان، به‌منزله‌ی درخواست خوشحالی واقعی آن‌ها است...ازاینرو، وظیفه‌ی عاجل فلسفه‌ای که درخدمت تاریخ است، نقاب برکشیدن از خود-بیگانگی انسان است.'' دست‌یابی به آزادی و خوشحالی واقعی، به‌معنی دگرگونی واقعیتی بود که چنین ازخود-بیگانگی‌ای را تحمیل می‌کند، و آزادی واقعی را کسب می‌کند.

 

آنچه در تعقیب خمینی است، کسی که دین را جایگزین یک فلسفه‌ی انقلاب کرده است، مه فقط انبوحی از اشباح، بلکه یک جوشش انقلابیِ درجریان است. منظور من ترویست‌هایی نیست که خود را بیش از رهبری حزب جمهوری اسلامی که قصد برافکندنش را دارند به کام مرگ می‌فرستند. منظورم این است که آنچه با خمینی مقابله می‌کند، یک بی‌کاری ۴۰ درصدی، تورم افسار گسیخته، نارضایتی دهقانان و نیز کارگران، یک جوشش انقلابیِ درحال جریان از پایین است.

 

(باید یک کلام دیگر درباره‌ی بمب‌ها گفت. هیچ‌کس حتی مجاهدین نمی‌توانست تا این حد به حریم داخلی نزدیک شود. مخالفت در درون حزب جمهوری اسلامی، در درون ''حزب الهی ها'' است. آن‌ها مسئول ''امنیت'' بودند و فقط آن‌ها میت‌وانستند آن دسترسی را داشته باشند.)

 

یادآوری نقاط اوج انقلاب به‌معنی فراموشی مرحله‌ی قهقرایی کنونی نیست. بن‌بست جنگ عراق-ایران به‌ا‌ندازه‌ی پس‌روی در آزادی‌ها و استقلال داخلی اساسی نیست. انقلاب فوران صعودی بنیادین خود را داشت، اما فاقد یک فلسفه‌ی انقلاب بود و نمی‌توانست راه ناهموار آزادی کامل و نیز همبستگی با تمام کسانی که در سراسر جهان آرزوی دنبال‌کردن راهنمایی‌اش بودند را مکشوف کند. آنچه مورد نیاز است، پروراندن یک نظریه‌ای است که بیش از آنچه فعلیت و نظریه بتوانند از یکدیگر جدا شوند، دیگر هرگز خود را از فعلیت جدا نکند.

 

به‌سوی آن هدف، به‌سوی متحد کردن یک فلسفه‌ی انقلاب با یک انقلاب بالفعل است که آن آمریکای دیگر، آن آمریکای دوم – گرایش انقلابی مارکسیست-اومانیستی که تجلی آن است – تلاش کرده است. این آن امری است که ما را به دنبال کردن شکوفایی انقلاب ایران و همبستگی با آن هدایت کرد. ما با شما یگانه‌ایم. ما هرآنچه درتوان داریم برای یاری رساندن به نبرد آزادی به‌کار خواهیم برد.

مبارزه ادامه دارد.

رایا

 

 



[1] کل این نامه‌ها در«کتابخانه گرایش مارکسی» بایگانی شده و قابل دسترسی هستند.

https://s18.picofile.com/file/8440504042/نامه_های_فلسفی_2.pdf.html?fbclid=IwAR2z8qTeZ4fVPF-qFYvjzdo4PGwheob6B0RoKtMwmOFxf3kv5MqeBsAC_JE

 

[2] «پکن ریویو» (۲۱ سپتامبر ۱۹۸۱) با انتشار گزارش خبرنگار خود در تهران زیر عنوان «ایران در عذاب» که در ۱۱ سپتامبر تهیه شده بود، کوششی برای تحلیل از نیروهای انقلاب انجام نداد. و چنانچه گویی این نیروها همانا حکام کنونی‌اند، به‌این نتیجه رسید که ''اینکه ایران را گرفتار ستیزی داخلی ببینیم، بسیار دردآور است.''

[3] به‌ویژه نظر افکنید به علی شریعتی: «مارکسیسم و سایر سفسطه‌های غربی».   

No comments:

Post a Comment