پرسشهایی درباره پلورالیسم و ازادی
سوال اینست: تکثر و تنوع را چگونه میتوان جذب یک "کلیت" یا "تجمع" کرد؟ ایا این عرصه های متنوع میتوانند بدون تداخل، هر یک در خود و برای خود، در جوار دیگری همزیستی کنند؟ فرایند تجانس این گونگونی موجود در جامعه مدنی را چگونه میتوان تفهیم کرد؟ ایا وحدت انها در اجتماع را عاملی خارجی میانجیگری میکند؟ و یا "مخرج مشترک"، یا نقطه اشتراک تمامی انها، عنصر متحد کننده است؟
ولی چنانچه هر یک از ان عرصه ها در درون خود حامل روح یا ذاتی جامع نباشد، ایا برای انسجام جامعه مجبور به ایجاد قدرتی در ورای عرصه های خصوصی نخواهیم بود؟ حال این قدرت چه در نهادی دولتی تجسم پیدا کند و چه در قانون. اگر تنوع در حکم عرصه هایی خودپو و خودجو و خودخواه باشد، برای رفع تعارضات اجتماعی مجبوریم هویتی "عام" دست وپا کنیم که صرفا نماد صوری همپارچگی اجتماعی، و یا "برابری" درمقابل قانون، یعنی برابری "فرمال"، خواهد بود. درحالیله نابرابریهای بالفعل دربطن اجتماع کماکان بجامانده و ادامه حیات میدهند.
درنهایت یکی از این عرصه ها، درتداوم و گسترش خود و در "تنازع بقا"، تبدیل به قدرت مادی گردیده و سایرین را یا دفع میکند و یا بخدمت میگیرد. یعنی تبدیل به یک "طبقه" یا قدرت مسلط میشود. درانصورت دوباره زمینه های استقرار دولتی مقتدر ولی عام المنفعه و "خیرخواه" را مهیا کرده ایم. شبیه دولتی "بناپارتی" که به نیت ایجاد "توازن" اجتماعی، خود نیرو و قدرتی قایم بالذات میشود، جامعه را درحالت رکود مزمن نگه میدارد، و برای تحکیم و تداوم خود سرکوب را همگانی میکند. و یا اینکه "طبقه" مسلط ازطریق بازار 'ازاد' که در ان همه از برابری حقوقی برخورداند، ولی بلحاظ مادی نابرابرند، دیگران را با انعقاد قراردادی ازاد، به خدمت میگیرد. یعنی روز از نو روزی از نو. دراینجا با حفظ تنوع اجتماعی، بنام ازادی، ستم اجتماعی و بهره کشی انسان از انسان تجدید حیات میگردد.
پس سؤال اساسی تر اینست: برای نیل به ازادی حقوقی و حقیقی، نیازمند چه جامعه ای هستیم؟ موضوع برسر رد ازادی حقوقی نیست، بلکه دراینست که چگونه از سطح به عمق راه باز کنیم. حالا اگر دراین میان اسم "طبقه کارگر" را بزبان بیاوریم، بعضی ها، مثل جن که از بسم اله میترسد، پا به فرار میگذارند. اگر مارکس کارگران را همچون عرصه ای تبیین میکند که حاوی روحی جامع است، بخاطر این نیست که بقول او انها در حکم "خدایان"اند بلکه بدان خاطرکه رهایی انها، رهایی کل بشریت را شامل میشود؛ چونکه رمز ازادی انسان دررابطه با قدرت افرینش و بازتولید کل هستی، فلذا دررابطه فرد با نیروی خلاقه خود او خلاصه میشود. نه بدان معنی که "کار" انسانی به تولید احتیاجات بلافصل مادی محدود باشد.
کار ازاد انسانی، کاری مولد در تمامی عرصه های جهان هستی است؛ از تولید رابطه فردباخود گرفته تاتولید ارتباط باافراد دیگر، باطبیعت انسانی و با کل "طبیعت." گستره این تولید شامل تمامی عرصه های اجتماعی است، چه در عرصه مادی و چه در عرصه معنوی، منجمله در عرصه فکری و هنری. درجامعه ازاد انسانی، ازدی مفهومی "منفی" و مقید کننده نیست. برخلاقیت بشر چفت و بست نمیزند.در چنین اجتماعی فرد وسیله بهزیستی فرد دیگر نیست. بلکه هرانسان مؤید انسان دیگر است و نه همچون مانعی برای رشد و پرورش استعدادهای دیگری.
دراینجا فرد بمعنی هستی اجتماعی است و در خود و برای خود هم که فعالیت کند، مشغول کنشی جمعی است؛ فرد اجتماعی شده است. دراینصورت، تنوع بمنزله خلاقیت احاد اجتماع است و دیگر بسان همزیستی مسالمت امیز دوعرصه متعارض، کار و سرمایه، نمیباشد. جامعه ازاد انسانی کماکان نیازمند تولید ضروریات و مایحتاج مادی است اما میزان کاری که به این عرصه اختصاص مییابد به حداقل رسیده و دچار دگرگونی کیفی شده. انسان دیگر در تلاش معاش نیست و از حیطه ضرورت محض به قلمرو ازادی رسیده است.
بقول مارکس: «قلمرو ازادی وقعا موقعی اغاز میگردد که کاریکه بواسطه ضرورت و رفع حاجت خارجی تعیین شده باشد پایان یافته باشد. این قلمرو بنابه ماهیتش در ورای عرصه تولید مادی محض است...در این عرصه ، ازادی فقط میتواند در این باشد که انسان اجتماعی شده، تولیدکنندگان متحد، متابولیسم انسانی با طبیعت را بنحوی عقلانی مدیریت کنند... و اینکار را با صرف حداقل انرژی و تحت شرایطی انجام دهند که شایسته فطرت انسانیشان باشد. اما این عرصه کماکان در قلمرو ضرورت باقی میماند. در ورای انست که قلمرو حقیقی ازادی، [یعنی] تکامل توانمندیهای انسانی بمثابه غایتی درخود، اغاز میگردد ولی تؤام با قلمرو ضرورت بعنوان پایه و اساسش. کوتاه شدن روزانه کاری پیش شرط انست.» (کتاب سرمایه، جلد سوم، ترجمه انگلیسی، صفحات ۹۵۸-۹۵۹. از انتشارات پنگون)
No comments:
Post a Comment