مفهوم «حیات» از منظر هگل
(برگرفته از «منطق»، کتاب اول «دانشنامهی علوم فلسفی»، ''آموزهی مفهوم''، قسمت ''ایده''، زیرعنوان ''حیات'' یا ''زندگی''، بندهای ۲۱۵ تا ۲۲۲. این ترجمه از متن انگلیسی ویلیام والاس انجام شده است. انگیزهی اصلی این ترجمه، ادامهی گفتگو با دوستی فرهیخته در بارهی مفهوم جسم یا بدن در اندیشهی هگل است.)
بند ۲۱۵
ایده، اساسا یک فرایند است، چون فقط تا آنجا که منفیت مطلق است و به همین دلیل دیالکتیکی است، همانندی مطلق و آزاد مفهوم است. ایده، مسیر دورانی حرکت است که در آن مفهوم، در ساحت جامعیتی که همانا فردیت است، بهخود سرشت عینت و نیز ضدِ آن را اهدا میکند؛ و این برونبودگی که جوهرش مفهوم است، توسط دیالکتیکی درونمان، راه خود را به سوبژکتیویته بازمییابد.
ازآنجا که ایده، (الف) یک فرایند است، نتیجه میشود که اظهارات مربوط به امر مطلق، مانند وحدت اندیشه و وجود، کرانمند و بیکران، و غیره، نادرست است؛ چراکه وحدت بیانگر یک همانندی انتزاعی و صرفا آرام است. از آنجا که ایده (ب) همانا سوبژکتیویته است، نتیجه میشود که این بیان نیز بههمان اندازه نادرست است. وحدتی که بدین صورت بیان شود، صرفا گویای حضور مجازی و تلویحی یک وحدت اصیل است. از اینرو، چنین مینماید که بیکران توسط کرانمند خنثی شده است، سوبژکتیو توسط ابژکتیو، و اندیشه توسط وجود. اما در وحدت منفی ایده، بیکران به کرانمند پوشش داده و آن را شامل میشود، اندیشه به وجود، و سوبژکتیویته به ابژکتیویته پوشش میدهد. وحدت ایده، اندیشه، بیکرانگی، و سوبژکتیویته است، و درنتیجه، اساسا از ایده بهمثابهی جوهر تفکیکپذیر است، درست همانگونه که باید سوبژکتیویته، اندیشه و یا بیکرانگیِ پوششدهنده را از سوبژکتیویتهی تکسویه، اندیشهی تکسویه، و بیکرانگی تکسویه، که قضاوت و تعریف خود را به آن فرومیکاهد، تفکیک کرد.
ایده بهعنوان یک فرایند در تکامل خود از سه مرحله عبور میکند. نخستین شکل ایده همان حیات است: یعنی، ایده در شکل بیواسطگی. دومین شکل، وساطت یا تمایز است؛ و این ایده در شکل دانش است که در ساحت دوگانهی ایدهی نظری و عملی پدیدار میشود. فرایند دانش به احیای وحدتی ختم میشود که توسط تمایز غنی شده است. که این شکل سومِ ایده را بهدست میدهد، یعنی ایدهی مطلق: که این مرحلهی سوم ایدهی منطقی خود را همهنگام بهمثابهی آنچه حقیقتا نخستین است آشکار میکند، و صرفا از وجودی متعلق بهخود برخوردار است.
بند ۲۱۶
حیات همانا ایدهی بیواسطه است. مفهوم بهمثابهی روح، در یک بدن تحقق مییابد که روح نسبت به برونیت آن، همانا جامعیت بیواسطهای مرتبط بهخود است. اما روح همچنین بهمنزلهی خاصشدن است، بهطوری که بدن بهجز تمایزی که از خصایص مفهوم آن ناشی میشود، تمایز دیگری را بیان نمیکند. و سرانجام، بهمنزلهی فردیت بدن همچون منفیتی بیکران است – دیالکتیک آن عینیت جسمانی، توام با اجزایی که بیرون از یکدیگرند را از صورت ظاهری زیستی مستقل به سوبژکتیویته بازمیگرداند، بهوجهی که کلیهی عضوهای آن بهطور متقابل موقتا هم وسیله و هم هدفاند. ازاینرو، همانطور که حیات بهمنزلهی خاصشدن اولیه است، همچنین به وحدت منفیِ خود- تصریح کننده، منتهی میشود: یعنی در دیالکتیک جسمانیت خود، صرفا با خود میآمیزد. بدینسان، حیات اساسا زنده است، و در ساحت بیواسطگی، این فرد زنده است. این ویژگی کرانمندی است که دراین عرصه، نظر به بیواسطگی ایده، بدن و روح قابل تفکیک باشند. اما فقط هنگامیکه بدنِ زنده میمیرد است که این دو سوی ایده اجزایی متفاوت هستند.
عضوهای جداگانهی یک بدن فقط توسط رابطه و در درون ارتباط با وحدتشان، چنیناند. بهعنوان مثال، همانگونه که ارسطو مشاهده کرد، وقتی دست از بدن جدا شود، صرفا اسما یک دست است، نه در واقعیت. از نقطه نظر فاهمه، عموما به حیات بهعنوان یک معما نگاه میشود، و بهطور کل، غیرقابل فهم. وقتی فاهمه به حیات اینگونه برخورد میکند، صرفا به کرانمندی و پوچی خود اعتراف میکند. حیات ابدا غیرقابل فهم نیست، بلکه در آن خودِ مفهوم را به ما عرضه میکند، یا به بیان بهتر، ایدهی بیواسطهای را که همچون مفهوم موجودیت دارد. با چنین بیانی، ما کاستی حیات را نشانگر شدهایم. مفهوم و واقعیت آن بهطور کامل مطابق یکدیگر نیستند. مفهوم حیات، روح است و بدن واقعیت این مفهوم است. به بیانی، روح به جسمانیت خود تزریق شده است؛ و از این راه، در وهلهی نخست صرفا حسی است، و هنوز آزادانه خود-آگاه نیست. فرایند حیات شامل فراروی از بیواسطگیای است که هنوز گریبانگیر آن است: و این فرایند، که خودش سهگانه است، به ایده در شکل داوری، یعنی، ایدهی شناخت، ختم میشود.
بند ۲۱۷
موجود زنده، یک سیلوژیسم است، که اجزای آن به خودی خود نظاممند یا سیلوژیسم هستند (بندهای ۱۹۸، ۲۰۱، ۲۰۷). اما آنها سلوژیسمهایی فعال یا فرایند هستند، که در وحدت سوبژکتیوِ عاملی حیاتی، خود را به یک فرایند واحد تبدیل میکنند. ازاینرو، موجود زنده، همانا فرایند آمیزش آن با خود است که از درون سه فرایند عبور میکند.
بند ۲۱۸
(یک) نخست فرایند موجود زنده در درون خود است که در آن فرایند خویشتنِ خود را میشکافد، و جسمانیت خود را به ابژهی خود یا به طبیعت غیر ارگانیک خود فرومیکاهد. این جسمانیت بنا به سرشت خود بهمثابهی مجتمعی از روابط متقابل، وارد تفکیک و تعارض با عناصرش میشود؛ اجزایی که بهطور متقابل طعمهی یکدیگر میشوند و یکدیگر را جذب میکنند، و با تولید خود، خود را حفظ میکنند. با اینحال، عملِ این عضوهای چندگانه (اُرگانها)، صرفا عملِ واحد یک سوژهی زنده است که فراوردههایش به خودِ آن بازمیگردند؛ ازاینرو، در این فراوردهها هیچ چیز بهجز خودِ سوژه تولید نمیشود: به بیان دیگر، سوژه فقط خود را بازتولید میکند.
فرایند سوژهی حیاتی در درون محدودهی خود شامل طبیعت در شکل سهگانهی حسیات، تحریکپذیری و بازتولید است. بهمثابهی حسیات، موجود زنده بهطور بیواسطه ارتباط با خودی ساده است – روحی است حیوحاضر در بدنِ خود، برون بودگی هر عضو که عضوهای دیگر نسبت به آن فاقد حقیقت هستند. بهعنوان تحریکپذیری، موجود زنده، در خود منقسم پدیدار میشود؛ و بهمثابهی بازتولید، دایما درحال احیای خود از تمایز درونی اعضا و ارگانهای خود است. یک عامل حیاتی فقط بهمثابهی فرایندی در درون محدودیتهای خود که دایما بازتولید میشود، زیست میکند.
بند ۲۱۹
(دوم) اما داوری مفهوم بهطور آزادانه ادامه مییابد تا طبیعت عینی یا جسمانی را بهعنوان یک کلیت مستقل از درون خود رها کند؛ و رابطهی منفی یک موجود زنده با خود بهمثابهی فردیتی بیواسطه را، بهعنوان پیشفرض یک طبیعت غیر ارگانیک، در برابر خود قرار میدهد. ازآنجا که نافی جاندار نیز بههمان اندازه ناشی از کارکرد خودِ مفهوم جاندار است، درنتیجه در جاندار (که همهنگام یک کلیت انضمامی است) به شکل یک کاستی یا نیاز زیست میکند. دیالکتیکی که توسط آن ابژهای که تلویحا هیچ است در آن میآمیزد، کنشِ موجود زندهای است که به خود یقین دارد؛ ازاینرو، موجودی که در این فرایند علیه یک طبیعت غیر ارگانیک، خود را حفظ کرده، رشد داده و عینی میکند.
موجود زنده با طبیعت غیر ارگانیکی مواجه است که با آن همچون قدرتی مسلط رفتار میکند، و آن را جذب خود میکند. ماحصل این جذب کنندگی، مانند فرایند شیمیایی، یک محصول خنثی نیست که در درون آن وجه مستقل دو سویهی متخاصم پیوند خورده باشند؛ اما موجود زنده بهقدری خود را برجسته مینماید که دگرِ خود را که یارای مقابله با قدرت او را ندارد، دربرمیگیرد. طبیعت غیر ارگانیکی که توسط عامل حیاتی مطیع شده است، دستخوش چنین تقدیری میشود، چراکه بهطور مجازی همانند حیاتی در وجه بالفعل است. ازاینرو، موجود زنده در دگرِ خود صرفا با خود میآمیزد. اما هنگامیکه روح از بدن خارج شود، قدرتهای بدوی عینیت کار خود را آغاز میکنند. گویی این قدرتها دایما درحال جهش هستند، و آمادهی شروع بهکار در بدن ارگانیکاند؛ و حیات نبردی دایمی علیه آنهاست.
بند ۲۲۰
(سوم) فرد زنده که در فرایند نخستین ذاتا بهعنوان سوژه و مفهوم رفتار میکند، بهواسطهی دومین فرایند، عینیت بیرونی خود را جذب میکند و ازاینرو، به خود واقعیت میبخشد. بنابراین، اکنون تلویحا یک نوع با جامعیت بنیادین طبیعت است. خاص شدن این نوع، همانا رابطهی یک سوژهی زنده با سوژهی دیگر در نوعیت خود است: و داوری، همان بند نوع بر افرادی است که بدینگونه برای یکدیگر وضع شدهاند. این همانا همبستگی جنسیتها است.
بند ۲۲۱
فرایند نوعیت آن را به موجودیت خود واصل میکند. از آنجا که حیات ایدهی بیواسطهای بیش نیست، محصول این فرایند به دو وجه تقسیم میشود. ازسویی، فرد زنده، که در ابتدا بهطوری بیواسطه مفروض بود، اکنون میانجیشده و تولیدشده دیده میشود. اما از سوی دیگر، فرد زندهای که برحسب بیواسطگی اولیهاش در مواجهه با امر جامع برخوردی منفی دارد، در قدرت مسلط امر جامع تحلیل میرود.
موجود زنده میمیرد، چراکه تضادمند است. بهطور تلویحی جامع یا نوع است، و با اینحال بهطور بیواسطه صرفا همچون یک فرد زیست میکند. مرگ نشان میدهد که نوع قدرتی است که بر فردِ بیواسطه فرمانروایی میکند. برای حیوان، نقطهی اوج زنده بودنش، فرایند نوعیتاست. اما حیوان در نوعیت خود هرگز بدانجا نمیرسد که موجودیتی برای خود داشته باشد، و تسلیم قدرت نوع میشود. در فرایند نوع، موجود زندهی بیواسطه، میانجی خود با خود میشود، و بدینسان بر فراز بیواسطگی صعود میکند، اما فقط بدین خاطر که مجددا به درون آن فرودآید. از اینرو، در وهلهی اول، حیات در مسیر خود به بیکرانگی کاذب یک پیشرفت ازلی میرسد. اما نتیجهی واقعی فرایند حیات، بنا به مفهوم آن، آمیختن با و فراروی از آن بیواسطگیای است که ایده، در شکل حیات، کماکان با آن دست به گریبان است.
بند ۲۲۲
اما بدینسان ایدهی حیات نه فقط این 'چیز' خاص و بیواسطه را برطرف کرده، بلکه بهکل خود این بیواسطگی را رفع کرده است. ازاینرو، به خود، به حقیقت خود، واصل شده است: بهعنوان یک نوع آزادِ خودکفا، وارد هستی شده است. مرگ سرزندگی و صرفا بیواسطهی فرد، همانا 'رژهی' روح است.
....
No comments:
Post a Comment