سوژه، جسم و پراکسیس انسانی
«کلِ حرکت تاریخ، همانطور که کنش بالفعل پیدایشِ آن – کنش زایش موجودیت تجربیاش – و نیز به لحاظ شعور اندیشمندانهی آن، فرایند ادراک شده و آگاهانهی شدنِ آن است.»
دانسته است که مارکس به فویرباخ خرده میگیرد که او «از فرایند تاریخی تجرید حاصل میکند.» ازاینرو، ذات انسان را «صرفا بهعنوان ''نوعیت'' افراد جداگانهای ادراک میکند که بهطور طبیعی متحد شدهاند.» جایگاه این «ماتریالیسم مکاشفهای»، «جامعهی انسانی، یا انسانیت اجتماعی» نیست، بلکه «فردِ واحد» است. (مجموعه آثار، ۵:۴) اما، «برای انسان سوسیالیست، کلیتِ باصطلاح تاریخ جهانی، هیچ چیز نیست بهجز آفرینش انسان توسط کارِ انسان.»
برخلاف فویرباخ، «دستاورد عظیم پدیدارشناسی هگل، و نتیجهی نهایی آن، یعنی دیالکتیک منفیت بهعنوان اصلی متحرک و خلاق، ابتدا در این است که هگل از این طریق خودآفرینی انسان را بهمثابهی یک فرایند درک میکند، و عینیتیابی را بهعنوان ازدست دادن ابژه، بهعنوان بیگانگی و رفع این بیگانگی ادراک میکند؛ و اینکه او از این راه به سرشت کار پیمیبرد و انسان عینی – حقیقی، چراکه واقعی – را بهمثابهی حاصل کار خودش درک میکند.» (مجموعه آثار، ۳:۳۳۳)
البته مشکل مارکس با هگل این است که او اینهمه را در قالبی «تجریدی»، یعنی صرفا با وساطت «دیالکتیک اندیشهی ناب» بیان میکند، و یک «خود-آگاهی محض» را جایگزین «انسانِ خود-آگاه» میکند. یعنی به دیدهی مارکس، هگل این فرایند را «در درون عرصهای انتزاعی» تشریح میکند، و اینکه نقطهی آغاز این فرایند سوژه نیست، بلکه سوژه صرفا بهعنوان نتیجهی آن فرایند ظهور مییابد. با این وجود، «از آنجا که بیگانگی انسان را نشانه میرود، حتی اگر انسان صرفا بهصورت ذهن ظاهر میشود، کلیهی عناصر نقد را درخود نهفته دارد، و پیشاپیش بهگونهای فراهم وپرورده شده است که اغلب از خاستگاه خودِ هگل فراتر میرود. ''آگاهی اندوهبار''، ''آگاهی صادق''، مبارزهی ''آگاهی اشرافی و فرومایه''، و غیره، و غیره، این بخشهای جداگانه دربردارندهی عناصری انتقادی – گرچه کماکان به شکلی بیگانه – دربارهی عرصههایی هستند همچون دین، دولت، زندگی مدنی، و غیره.» (همان، ص. ۳۳۲)
اما مارکس در برابر جدایی «اندیشه از سوژه»، سوژهای را برمینشاند که اندیشیدن تجسم هستی بالفعل اوست؛ «تجسم انسان بهعنوان سوژهای طبیعی که برخوردار از چشم، گوش، و غیره است، درجامعهی انسانی، در جهان و در طبیعت زندگی میکند.» (همان، ص. ۳۴۴) اما، «انسان صرفا موجودی طبیعی نیست، او یک موجود انسانیِ طبیعی است. یعنی موجودی برای خود است. بنابراین، او موجودی نوعی است که باید خود را تصدیق و اثبات کند، و بدینسان هم در وجود و هم در دانش خود...و همانطور که هرآنچه طبیعی است، به وجود آمده است، انسان نیز از عمل پیدایش خود برخوردار است – تاریخ. ولی این برای او تاریخی شناخته شده است. ازاینرو، عملِ پیدایش آگاهانهی خود-مرتفعکننده است. تاریخ همانا تاریخ طبیعی انسان است.» (همان، ۳۳۷)
بنابراین، طبیعت انتزاعی، طبیعتی که در انزوا از انسان منجمد شده باشد، برای انسان بیمعنی است. لذا مارکس در نقد فویرباخ و پیروان او – ''سوسالیستهای حقیقی'' - با تاسی به «فلسفهی طبیعت» هگل، بند ۲۶۴، به طعنه ابراز میکند که «این چه 'انسانی' است که در هستی و فعالیت واقعی تاریخی خود دیده نمیشود، بلکه باید از لالهی گوشش استنتاج شود، و یا با خصیصهی مشابه دیگری که او را از حیوانات متمایز میکند؟» (مجموعه آثار، ۵:۵۱۲) آنها تصور میکنند که «خود-آگاهی انسان، ''آیینهی'' طبیعتی مرموز است... آیینهای که طبیعت خود را در آن مکاشفه میکند...انسان بهمثابهی آیینهی منفعلی که طبیعت در وجود او نسبت به خود شناخت پیدا میکند... انسان صرفا بهمثابهی بدنی طبیعی.» (همان. ص. ۴۷۳)
بدیهی است که بدون مفهوم سوژه و کنشِ او، چه طبیعی و چه اجتماعی، مفهوم انسان بهکلی رازآمیز میشود. ازاینرو، مارکس حتی در ارتباط با پراکسیس انسان، تاکید میکند که سوژه، خود انسان است، و پراکسیس، پراکسیس اوست. «هنگامیکه انسان واقعی و جسمانی، با پاهایی استوار بر زمین، انسانی که کلیهی نیروهای طبیعی را فروبرده و بیرون میدمد، قوای ذاتیِ ابژکتیو خود را ازطریق برونی کردن بهسان ابژههایی بیگانه برمینشاند، در این فرایند، این عمل برنشاندن، سوژه نیست، بلکه سوبژکتیویتهی قوای ذاتی ابژکتیوی است که ازاینرو، عمل او نیز ضرورتا ابژکتیو است... بنابراین، این موجود ابژکتیو در عملِ برنشاندن، از وضعیت یک ''فعالیت خالص'' به آفرینش ابژه نمیرسد. برعکس، محصول ابژکتیو او صرفا فعالیت ابژکتیو او را تایید میکند؛ فعالیت او بهمثابهی فعالیت ابژکتیو یک موجود طبیعی.» (مجموعه آثار، ۳:۳۳۶)
بنابراین، مارکس نتیجه میگیرد که: «ما در اینجا مشاهده میکنیم که چگونه ناتورالیسم پیگیر یا اومانیسم هم از ایدهآلیسم و هم از ماتریالیسم متمایز است ، و همهنگام حقیقت متحد کنندهی آندو را تشکیل میدهد.» (همان)
No comments:
Post a Comment