"All our invention and progress seem to result in endowing material forces with intellectual life, and in stultifying human life into a material force." – Karl Marx

فقط وقتيكه فرد بالفعل انسانى، شهروند تجريدى را به خود بازگردانده باشد...وقتيكه قدرت اجتماعى خود را طورى ادراك و سازماندهى كرده باشد كه ديگر نيروى اجتماعى همچون قدرتى سياسى از او جدا نشود، فقط در آنموقع است كه رهايى انسانى كامل ميگردد.-- کارل مارکس


Saturday, May 29, 2010


"چرا فیلسوفان منفورند؟"
"وقتیکه مفهوم مفقود است، کلامی بموقع علاج کار می شود." 
                                                                     -- گوته، «فاوست»
چند روز پیش «پرتال فرهنگی نیلوفر» از اقای رضا داوری اردکانی مطلبی منتشر نمود تحت عنوان «دشمنان فلسفه». بلحاظ اهمیت جایگاه فلسفه در رویارویی و پالایش «بحران فکری» جاری در ایران، ضروری دیدم که به اجمال نکاتی را در پاسخ ایشان به عرض حضور برسانم



در ان نوشتار اقای اردکانی حکایتی را نقل می کند که در اینجا از قول خودشان بازگو می نمایم: " روزی که در مجلس جمعی از استادان علوم انسانی و اجتماعی سخن می گفتم، یکی از حاضران پس از پایان سخن بی مقدمه پرسید:'چرا فیلسوفان منفورند؟'"  ایشان پس از اذعان به اینکه "انتظار چنین پرسشی را نداشتم"، بلحاظ انکه "هیچیک از حاضران پرسش را بی جا نمی دانستند"، با حفظ خونسردی کامل، به اقناع پرسشگر مبادرت می ورزد. چکیده کلام ایشان اینست که "فلسفه می تواند به ما بیاموزد که مثلا چه ادعاهای واهی و بیهوده ای داریم و چه بسیار چیزها را نمی دانیم و نمیدانیم که نمیدانیم." پس "پاسخ من در حقیقت تلخ تر از پرسش بود: زیرا او گفته بود فیلسوفان منفورند و من پاسخ داده بودم که این جاهلان اند که از فیلسوفان نفرت دارند."
اقای داوری اردکانی حتی یکبار هم به مخیله اش خطور نمی کند که شاید ان پرسش خود ایشان را هدف گرفته باشد و بجای سؤالی رک و مستقیم، فرد را، که ایشان باشد، در منظری عام، که فلاسفه باشند، استتار کرده است تا از زهر بیان بکاهد. بهرحال  اقای اردکانی که بقول خودش "عمرخود را صرف فلسفه کرده است"، در مقام پاسخگویی  باشامه ای برنده، پرسشگر را "جاهل" خطاب می کند. اما شگفتی در اینجاست که ایشان باکمال فروتنی، خود را به سقراط تشبیه می کند و از انطریق حکم برائت خویشتن را صادر می نماید. ایشان در طی این شباهت سازی، مضامینی را به محکمه سقراط منتسب می کند که از "صافی" ذهنیت خود ایشان عبور کرده که، یکم، فاقد سندیت تاریخی است، و دوم، به باژگونی حقایق جامعه ایران منتهی می شود. این یک واقعیت ثبت شده و کتمان ناپذیر  تاریخی است که «اتنی ها» سقراط را بجرم محاربه با خدا و مفسد فی الرض بهلاکت رساندند. سامانه زندگی اتنی بر شالوده ای دینی، یعنی دین رسمی حاکم، استوار بود. در محکمه سقراط راهبان، قاضیان و سناتورها یی حضور داشتند که او را ملحد، مرتد، اته ایست و فاسد کننده جوانان لقب داده بودند. انها حاکمان دین و سیاست مرسوم بودند.
خود سقراط «فضیلت» را بر «سیاست» ارجح می دانست. افلاطون در دیالوگ «دفاعیه» سقراط بوضوح نشان می دهد که این فیلسوف ۷۰ ساله، سالها پیش بعنوان یک سناتور در سیاست شرکت کرده بود ولی واقعیت وجودی «سنا» را عاری از حقیقت و عدالت اجتماعی بازیافته و از دولت سیاسی فاصله گرفته بود. درعوض در هر کوی و برزنی، حتی بدون دریافت اجرت، به اموزگاری پیر و جوان رو  اورده بود. برخلاف نظر اقای اردکانی، که شاید در عناد ورزی با «دموکراسی» سقراط را هم کیش خود وانمود می سازد، سقراط «قدرت ستمگر» حاکم بر اتن را نه مظهر دموکراسی - حتی در چهارچوب دموکراسی انزمان که بردگان را شامل نمی شد - که سمبول «الیگارشی» ارزیابی میکند، و فقر مادی خود و قدرت مالی اتن را چونان اضدادی منطقی ترسیم می نماید.
البته این داوری اقای داوری اردکانی صحت دارد که "فلسفه و سیاست به هم بسته اند"، اما نمی توان و نباید از این «وحدت اضداد» چنین استنباطی را اقامه کرد که گویی فلسفه باید خادم نظامهای سیاسی حاکم و روبنده ناهنجاری های ادیان رسمی باشد. «حقیقت» کش دار نیست بلکه «کنکرت» یا معین است. و وضعیت مشخص و معین فعلی ایران نه پاسدار ازادی اندیشه و نشانگر فضایی باز برای تعامل و تداخل افکار، که حاکی از تفتیش عقاید و سرکوب دگراندیشان است. حال اقای اردکانی درفراهم اوردن زمینه های نظری چنین جوی چه مقصر باشد چه نباشد، فرقی در واقعیت اوضاع کنونی نمی کند. لذا اگر کسی یا کسانی در مقام مقایسه با سقراط باشند، این نه اقای اردکانی، که ازاد اندیشانی هستند که به صرف برخورداری از دیدگاهی انتقادی به زندان می روند، شکنجه می شوند و حتی مجبور به «اعتراف» می گردند. پس ایا این قیاس منطقی با زندگی و محاکمه سقراط، سوای مغالطه ای منطقی، وجه تشابه دیگری با واقعیت وجودی اقای اردکانی دارد؟ من از شما می پرسم: زمانیکه ازادی جان و جسم و روح به مسلخ می رود، وقتیکه ذهن پیراسته از قدرت تقبیح می شود، برای فلسفه ای که معطوف به نجات و رهایی نباشد، چه نام دیگری جز «رندی» می توان برگزید؟ اینجا مساله بر سر مرگ و زندگی است. و فلسفه ای که نسبت به این مهم خود را «وارسته» جلوه گر کند،احتمالا «منفور» می شود!  
سقراط، بعنوان اولین «شهید» فلسفی، بجای پذیرش خفت و خاری، تا پای جان از مقام «معرفت انسانی» در برابر «معرفت مافوق انسانی» و «مدعیان عقل» دفاع کرد و اعدام شد. اما پیش از مرگ هشدار داد که: "من نزدیک به مرگم و این ان وحله ایست که شما درمقام قاتلین من بلافاصله پس از مرگ من عقوبتی بسیار وخیم تر از انچه برمن روا داشته اید درانتظارتان است." پس گاهی فلسفه اموزگار زندگی می شود و گاهی زندگی به فلسفه اموزش می دهد. بدبختانه «فلسفه ی» رضا داوری اردکانی نه اموزگار زندگی است و نه از زندگی واقعی مردم ایران درس گرفته است؛ و دریغا!
"فاوست: تو که هستی؟
مفیستو: جزئی از نیرویی که پلید است اما هماره نیک نام
فاوست: و این مغلطه الفاظ به چه معنی است؟
مفیستو: روحی که همواره انکار می کند! و بدرستی؛
چرا که همه انچیزهایی که بدست امده است، لایق نیستی است."

علی رها

No comments:

Post a Comment