"All our invention and progress seem to result in endowing material forces with intellectual life, and in stultifying human life into a material force." – Karl Marx

فقط وقتيكه فرد بالفعل انسانى، شهروند تجريدى را به خود بازگردانده باشد...وقتيكه قدرت اجتماعى خود را طورى ادراك و سازماندهى كرده باشد كه ديگر نيروى اجتماعى همچون قدرتى سياسى از او جدا نشود، فقط در آنموقع است كه رهايى انسانى كامل ميگردد.-- کارل مارکس


Monday, April 29, 2019

سهمی در بازیافت انقلاب ۵۷ برای آغازی نو


سهمی در بازیافت انقلاب ۵۷ برای آغازی نو


پیش گفتار

انقلابی که «بود» چنان بیرحمانه «نابود» شد که با گذشت ۴۰ سال، فرآیند «شدن»اش گویی از اذهان گریخته است. روایتهای بسیاری که درباره ی انقلاب ۵۷ نوشته شده است، کمابیش به نوعی از نتایج هولناک آن تأثیر پذیرفته اند. آنچه دراین فاصله ی زمانی میبایست محفوظ نگاه داشته می شد اما ظاهرا فراموش شده است،  زمینه های ظهور، تداوم و بالندگی انقلابی سراسری است که با سرنگونی شاه در بهمن ۵۷ به پایان نرسید و تا زمان سقوط بنی صدر و کشتارهای جمعی دهه ۶۰ کماکان ادامه یافت.

نتیجه ی محتوم این غیبت حافظه، فروکاستن مفهوم انقلاب به یک «رخداد» است به وجهی که همچون حادثه ای طبیعی پدیدار گشته و عاملان و سوژه های آفریننده اش را از صحنه ی تاریخ بیرون میکند. چنین مینماید که بسیاری از داوران انقلاب دچار نوعی عارضه ی نظری شده باشند؛ چه آنها که از نسل انقلابند و چه پس از انقلاب. این «عارضه»، مداقه ی بی واسطه ی انقلاب به سان پدیده ای خارجی است. دراین نگرش، انقلاب «داده»ای تجربی به نظرمیرسد که نظرورز خود و ایده های خود را از تعارضات درونی اش حذف کرده و از پس وقوع حادثه وارد صحنه می میشود.

بدینسان با خارج کردن خود از بستر زمان، ضرورتی نمی بیند که رابطه ای منفی با نظرات خود برقرار نماید و خویشتن را درآینه ی تاریخ نقد کند. هم از اینروست که دچار «فراموشی»  میشود. این فراموشکاری یا گریز از خودسنجی، و از آنجا حس بی تاریخی، فقط به گذشته مربوط نیست بلکه همچنین به معنی خودداری از شرکت و حضور در زمان حال است. مشکل بتوان چنین روشی را «پدیدار شناسی» انقلاب نامید حتی اگر اینجا و آنجا با عباراتی از هگل زینت بندی گردد.