"All our invention and progress seem to result in endowing material forces with intellectual life, and in stultifying human life into a material force." – Karl Marx

فقط وقتيكه فرد بالفعل انسانى، شهروند تجريدى را به خود بازگردانده باشد...وقتيكه قدرت اجتماعى خود را طورى ادراك و سازماندهى كرده باشد كه ديگر نيروى اجتماعى همچون قدرتى سياسى از او جدا نشود، فقط در آنموقع است كه رهايى انسانى كامل ميگردد.-- کارل مارکس


Monday, December 30, 2019


چالش مضاعف چپ: 
جنبش اعتراضی کنونی و مارکسیسم مارکس

 شناخت و تبیین سرشت حرکت های اعتراضی ای که نقطه شروعش دی ماه ۹۶ بود و طی ماه های جاری ازنو سرباز کرد، به ضرورتی مبرم تبدیل شده است که می تواند تعیین کننده چگونگی تداوم و موفقیت نهایی آن گردد. وجه غالب برآوردهای اخیر، حتی وقتی که خواهان براندازی و نفی نظام سیاسی حاکم اند، دید جامعی از جوهر ایجابی و سازای جنبش اجتماعی کنونی بدست نمی دهند. هم خاصیت پویا و سیال جنبش و هم گزینه های حاضر و آماده ای چون مبارزه علیه «نئولیبرالیسم»، مشکل یافتن معنا را دشوارتر کرده است. 

برای سنجش هر حرکت اعتراضی نوینی، در درجه نخست ضروری است که عاملان یا سوژه های آفریننده اش را مد نظر داشت. درواقع پدیدهای که معنی خود را حتی بطور سربسته دردرون خود حمل نکند، عاری از سرشتی خودبنیاد است. لذا درتکاپوی یافتن هویت خود، به مقولاتی خارج از نهاد بالفعل خویش متوسل شده، استحاله یافته و به بیراهه می رود.

Monday, April 29, 2019

سهمی در بازیافت انقلاب ۵۷ برای آغازی نو


سهمی در بازیافت انقلاب ۵۷ برای آغازی نو


پیش گفتار

انقلابی که «بود» چنان بیرحمانه «نابود» شد که با گذشت ۴۰ سال، فرآیند «شدن»اش گویی از اذهان گریخته است. روایتهای بسیاری که درباره ی انقلاب ۵۷ نوشته شده است، کمابیش به نوعی از نتایج هولناک آن تأثیر پذیرفته اند. آنچه دراین فاصله ی زمانی میبایست محفوظ نگاه داشته می شد اما ظاهرا فراموش شده است،  زمینه های ظهور، تداوم و بالندگی انقلابی سراسری است که با سرنگونی شاه در بهمن ۵۷ به پایان نرسید و تا زمان سقوط بنی صدر و کشتارهای جمعی دهه ۶۰ کماکان ادامه یافت.

نتیجه ی محتوم این غیبت حافظه، فروکاستن مفهوم انقلاب به یک «رخداد» است به وجهی که همچون حادثه ای طبیعی پدیدار گشته و عاملان و سوژه های آفریننده اش را از صحنه ی تاریخ بیرون میکند. چنین مینماید که بسیاری از داوران انقلاب دچار نوعی عارضه ی نظری شده باشند؛ چه آنها که از نسل انقلابند و چه پس از انقلاب. این «عارضه»، مداقه ی بی واسطه ی انقلاب به سان پدیده ای خارجی است. دراین نگرش، انقلاب «داده»ای تجربی به نظرمیرسد که نظرورز خود و ایده های خود را از تعارضات درونی اش حذف کرده و از پس وقوع حادثه وارد صحنه می میشود.

بدینسان با خارج کردن خود از بستر زمان، ضرورتی نمی بیند که رابطه ای منفی با نظرات خود برقرار نماید و خویشتن را درآینه ی تاریخ نقد کند. هم از اینروست که دچار «فراموشی»  میشود. این فراموشکاری یا گریز از خودسنجی، و از آنجا حس بی تاریخی، فقط به گذشته مربوط نیست بلکه همچنین به معنی خودداری از شرکت و حضور در زمان حال است. مشکل بتوان چنین روشی را «پدیدار شناسی» انقلاب نامید حتی اگر اینجا و آنجا با عباراتی از هگل زینت بندی گردد.

Friday, January 4, 2019

مبانی جامعه ی پسا سرمایه داری در «سرمایه» مارکس

مبانی جامعه ی پسا سرمایه داری در «سرمایه» مارکس

۱ - پیشگفتار

«به دیده ی آقای واگنر، نظریه ی ارزش مارکس مبنای< نظام سوسیالیستی> اوست. اما از آنجا که من هیچگاه <نظامی سوسیالیستی> نساخته ام، این از تخیلات واهی واگنر است.»  
یادداشتهایی در مورد آدولف واگنر، ۱۸۸۱ (مجموعه آثار، ۲۴:۵۳۱)


کارل مارکس از همان عنفوان جوانی پی برده بود که طراحی و غالب گیری جامعه ی آینده کار بی ثمری است که جز جماد فکری و ناکجاآباد یک مدینه ی فاضله، نتیجه ای به بار نخواهد آورد. او درسال ۱۸۴۳ در نامه ای به آرنولد روگه عنوان کرده بود که بعوض ساختمان آینده، وظیفه ی ما «نقد بی رحمانه ی همه ی چیزهای موجود است.» (مجموعه آثار، ۳:۱۴۲) از «نقد فلسفه حق هگل» تا «نقد اقتصاد سیاسی» (زیرعنوان «سرمایه»)،  «نقد» هم در عرصه ی نظری و هم در عرصه ی عملی، همواره رکن اساسی اندیشه ی مارکس بود. اما اینکه این نقد در نزد مارکس چه معنا و مفهومی دارد خود موضوعی است که درمیان پیروان او تعابیری متفاوت و حتی متناقض داشته است.

بسیاری از مارکسیستهای پس از مارکس، بویژه در عصر ما، بعضا با استناد به «تزهایی در باره ی فویرباخ»، بدون واقعیت یافتن نقدِ فلسفی، آنرا برطرف شده انگاشتند. اینکه مارکس اعلام کرده بود«فیلسوفان تاکنون جهان را تعبیر کرده اند، حال آنکه مساله بر سر دگرگون کردن آن است»، به کتیبه ای به ظاهر انقلابی دگردیسی یافت. گویی مارکس پس از این گفتاورد، چهل سال تمام وقت خود را در نگارش «سرمایه» تلف کرده بود! درعین حال حتی برخی از مارکسیستها که با توسل به همان تزها برروی «پراکسیس» پافشاری کردند، گاهی تشخیص ندادند که نقد مارکس از عینیت گرایی ناب و برجسته کردن «جنبه ی فعال» یا «ذهنیت» (سوبژکتیویته)، به منظور متحد کردن عین و ذهن برای یک شروع تازه بود. تکیه بر کنش توامان عملی انتقادی بدان معنا نیست که عمل انقلابی فاقد بعد نظری و یا تفکر بری از بعد عملی است.