"All our invention and progress seem to result in endowing material forces with intellectual life, and in stultifying human life into a material force." – Karl Marx

فقط وقتيكه فرد بالفعل انسانى، شهروند تجريدى را به خود بازگردانده باشد...وقتيكه قدرت اجتماعى خود را طورى ادراك و سازماندهى كرده باشد كه ديگر نيروى اجتماعى همچون قدرتى سياسى از او جدا نشود، فقط در آنموقع است كه رهايى انسانى كامل ميگردد.-- کارل مارکس


Wednesday, August 25, 2010

کارل مارکس در آتش!

"ابراهیم گفت آیا چیزی را که خودتان می سازید عبادت می کنید؟
گفتند آتشگاهی برایش مهیا سازید و او را درآتش بیاندازید." (سوره "صافات"، ۳۷:۹۷)


۱- عبور از عقبه

"انباشت کنید، انباشت کنید؛ این است موسی و پیامبران شما." (مارکس، «سرمایه» ۱:۷۴۲، اشاره به گوسپل "لوقا"، ۱۶:۲۹)

بااینکه مفاهیمی چون بهشت و جهنم در نص صریح قرآن به عالمی در ورای "اینجا و اکنون" احاله داده شده، و تعابیر و تفاسیر مرسوم نیز مؤید آنست، در کشاکش انقلاب ۵۷، گرایشات و برداشیهایی از اسلام پا به عرصه ظهور گذاشتند که عملا انقلاب را بنوعی با روز موعود مترادف دانستند.

 آنان با تکیه بر آیات خاصی از قرآن که روز محشر را نزدیک یا عنقریب می نماید، قدرتیابی خود را شاخص سوره "قصص" می پنداشتند: "ما می خواستیم به کسانی که درزمین ضعیف شده بودند، منت بگذاریم و آنها را پیشوایانی سازیم و آنها را وارث زمین کنیم. و آنها را درزمین بقدرت برسانیم." (۲۸:۶) لذا با توسل به سوره "رعد" که می گوید "خدا وضع قومی را تغییر نمی دهد، مگر آنکه آن قوم آنچه مربوط به خودشان است را عوض کنند" (۱۳:۱۱)، مفهوم انقلاب و "جهاد" را درهم آمیختند. پس بجای "امر به معروف و نهی از منکر"، زندگی را یکسره معادل "عقیده و جهاد" گرفتند.

Friday, August 6, 2010

 دین در "حوزه عمومی" درمنظر هگل
۱- خسوف عقل در دوران وحشت
سازماندهی باوری متافیزیکی در نظمی اجتماعی که بر حذف و رفع غنای تکثر و ابعاد گوناگون هستی عینی مبتنی باشد، تاریخا هیچگاه نتیجهای جز ترور و وحشت به بار نیاورده است. صورتبندی تک ساحتی نظامی که ذهنیتی انسان گریز و فراتاریخی را به ضرب "اراده" برتارک اجتماع برنشاند، عناصر بالفعل و سازای اجتماعی را به هیچ انگاشته، و عملکردش به نفی دائمی مبانی مثبت جامعه مدنی آلوده است. این انکار سمج واقعیت برون ذهنی از آنجا که مرتبا دربطن هستی مدنی آشوب برپا می کند، خود فاقد آرامش فکری است و اضطراب و دغدغه مزمن خویش را باتوسل به قهر، سرکوب و مرگ التیام می بخشد. دستی که به خون آغشته شده و به تکرارش عادت کرده باشد، بیپروا و به راحتی می کشد!این نفی زندگی و مرگی است که ظاهرا ازمعنا تهی شده ولی ضمیر شوریده و ناخرسند عمومی را، بااینکه به درون می برد، به تمکین وادار نمی سازد.