"All our invention and progress seem to result in endowing material forces with intellectual life, and in stultifying human life into a material force." – Karl Marx

فقط وقتيكه فرد بالفعل انسانى، شهروند تجريدى را به خود بازگردانده باشد...وقتيكه قدرت اجتماعى خود را طورى ادراك و سازماندهى كرده باشد كه ديگر نيروى اجتماعى همچون قدرتى سياسى از او جدا نشود، فقط در آنموقع است كه رهايى انسانى كامل ميگردد.-- کارل مارکس


Wednesday, July 26, 2023

مارکس چه‌گونه مارکس شد؟

 مارکس چهگونه مارکس شد؟


 

پیشگفتار


«این آگاهی انسانها نیست که هستی آنها را تعیین میکند، بلکه هستی اجتماعی آنها است که آگاهی آنها را تعیین میکند.» (مقدمهی«سهمی بر نقد اقتصاد سیاسی»)

آیا میتوان عبارت بالا را به مارکس، به «آگاهی» خودِ مارکس نیز تعمیم داد

آیا
 این بیان بین «هستی اجتماعی» و «آگاهی» یک دوگانگی وضع میکند؟

آیا رابطهی هستی اجتماعی و آگاهی انسان بیواسطه است؟

چنانچه هستی اجتماعی شامل آگاهی اجتماعی، بهویژه آگاهی طبقاتی باشد، آیا این آگاهی نمیتواند به نوبهی خود آن هستی اجتماعی رامتحول کند؟

مارکس در ادامهی گفتاورد بالا یادآور میشود که همواره ضروری است که بین دگرگونی مادی شرایط اقتصادی و اشکال قانونی، سیاسی،مذهبی، هنری یا فلسفی  بهطور خلاصه، اشکال ایدئولوژیک  تفکیک قایل شداولی را میتوان با دقت «علم طبیعی» تعیینکرد، و دومی،اشکالی است که با میانجیگری آن انسانها نسبت به این تخاصم «آگاهی پیدا کرده و با آن میجنگند»؛ تخاصمی که به بیان مارکس «بیننیروهای اجتماعی تولید و روابط تولیدی وجود دارد».

اما گفتاورد مارکس نزد مارکسیستهای پسامارکس تاریخاً تفاسیر و تعابیر متناقصی ایجاد کرده است. «ماتریالیسم عامیانه» با توسل به آن،نقش «سوژگی»، آگاهی طبقاتی و «پراکسیس» را کمرنگ میکند و عامل تعیین کننده را صرفاً «مبنای مادی» میپندارداما بهدیدهی مارکس،«شرایط مادی زندگی» یک کلیت انضمامی است که هگل در درون «جامعهی مدنی» میگنجاند. «اما کالبدشکافی آن جامعهی مدنی را باید دراقتصاد سیاسی جستوجو کرد». بدین معنا، آنچه مارکس شرایط مادی زندگی مینامد، منفعل نیستازاینرو، بین گفتاورد مارکس و سومینبرنهشت دربارهی فویرباخ هیچ تناقضی وجود ندارد.

مدخلی ویژه بر ویراست فارسی رساله‌های اومانیستی مارکس: رایا دونایفسکایا


مدخلی ویژه بر ویراست فارسی رساله‌های اومانیستی مارکس

به قلم رایا دونایفسکایا

نوامبر ۱۹۸۰

 

[یادداشت مترجم: بیش از ۴۰ سال پیش، به درخواست من، رایا دونایفسکایا متن زیر را برای معرفی نخستین ترجمه‌ی فارسی «دست‌نوشته‌های اقتصادی-فلسفی ۱۸۴۴» مارکس به قلم کشید. زمان نگارش این مقدمه به پیش از وقایع خرداد ۱۳۶۰ مربوط می‌شود. در آن بازه، دونایفسکایا کماکان براین باور بود که علیرغم ظهور ضد-انقلاب از درون انقلاب، هنوز انقلاب جانی در بدن دارد و نباید پیشاپیش آن را پایان یافته تلقی کرد، بلکه هم در عرصه‌ی عملی و هم نظری، باید راهی برای تداوم انقلاب یافت. او بین سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰، مطالب متعددی در باره ی انقلاب و ضد-انقلاب در ایران نوشت که در همان زمان زیر عنوان «نامه‌های فلسفی-سیاسی رایا دونایفسکایا» ترجمه و منتشر شد. بازخوانی این ''مدخل ویژه'' نشانگر آن است برغم گذشت زمان و شرایط تغییر یافته‌ی ایران و جهان، اصول نظری آن کماکان برای امروز حائز اهمیت است. ازاینرو، برآن شدم تا ترجمه‌ی آن را به روز کرده و در اختیار علاقمندان قراردهم. علی رها]

 

مقدمه‌ای ویژه بر چاپ «نامه‌های فلسفی-سیاسی» درباره‌ی انقلاب ایران: رایا دونایفسکایا


مبارزه ادامه دارد:

نبرد علیه خمینی - حزب جمهوری اسلامی به چه نوع انقلابی نیازمند است؟

 

رایا دونایفسکایا، ۲۵ سپتامبر ۱۹۸۱

(مقدمه‌ای ویژه بر چاپ «نامه‌های فلسفی-سیاسی» درباره‌ی انقلاب ایران، ۱۹۸۱-۱۹۷۹)

 

[یادداشت مترجم: در بحبوحه‌ی مبارزات خیابانی و کشتار ضدانقلابی دهه‌ی ۶۰، رایا دونایفسکایا (۱۹۸۷-۱۹۱۰) مقدمه‌ای بر مجموعه‌ی «نامه‌های فلسفی-سیاسی» خود در باره‌ی انقلاب ایران به قلم کشید. در واقع این مقدمه ''جمع‌بندی'' او از فرایند انقلاب و ظهور ضدانقلاب از درون انقلاب بین سالهای ۵۷ تا ۶۰ است. کل این نامه‌ها در بهمن ۱۳۶۰ در جزوه‌ای جداگانه زیرعنوان «انقلاب و ضدانقلاب در ایران» توسط «انجمن آزادی» ترجمه و منتشر شدند. فهرست آن نامه‌ها به ترتیب زمان نگارش به شرح زیر است:

۲۲ آبان ۱۳۵۷: «گذشته و حال انقلاب ایران»؛

۵ فروردین ۱۳۵۸: «ایران: انکشاف و تضادهای انقلاب»؛

۶ آذر ۱۳۵۸: «تضادهای وخیم انقلاب ایران»؛

۲۸ آذر ۱۳۵۸: «فلسفه چیست؟ انقلاب چیست؟ ۱۸۵۰-۱۸۴۸، ۱۹۱۹-۱۹۱۴، ۱۹۷۹»؛

۹ اردیبهشت ۱۳۵۹: «تجاوز امپریالیستی به ایران به‌فرمان کارتر-برژینسکی، و ''جهاد'' خمینی-بنی‌صدر علیه چپ»؛

۴ تیر ۱۳۶۰: «بر سر انقلاب ایران چه آمده است؟ آیا به همین زودی سیر خود را به ضد خود، به ضدانقلاب پیموده است؟ یا می‌تواند نجات یافته و تعمیق پیدا کند؟»[1]

بازخوانی این مقدمه‌ی ویژه، دستکم از نظر مترجم، کماکان شامل دستاوردهای مهمی است که برغم گذشت زمان و شرایط تغییر یافته‌ی ایران و جهان، کماکان حائز اهمیت است. ازاینرو، برآن شدم تا ترجمه‌ی آن را به روز کرده و در اختیار علاقمندان قراردهم. علی رها]

 

شکسپیر یا شیلر: یک نقد ادبی کارل مارکس


  

شکسپیر یا شیلر: یک نقد ادبی

 

کارل مارکس

 

نقد نمایشنامه‌ی «فرانس فون سیکینگن»،[1]

یک تراژدی تاریخی، اثر فردیناند لاسال

 

 

[یادداشت مترجم: فرانس فون سیکینگن، شوالیه‌ای قدرت‌مند و ثروت‌مند بود که با همکاری یک شوالیه‌ی قدرت‌مند دیگر، اولریش فون هوتن،[2] در سال ۱۵۲۲ علیه اسقف اعظم تریر کلن قیام کرد. اما نهایتاً به‌خاطر بی‌اعتمادی به دهقانان و تکیه بر قدرت اشراف، شکست خورد.

درپی انتشار این نمایشنامه، لاسال با اشتیاق یک نسخه از آن را برای مارکس و نسخه‌ای دیگر را برای انگلس ارسال می‌کند. انگلس در ۱۸ آوریل و مارکس در ۱۹ آوریل ۱۸۵۹ نظرات خود را درباره‌ی این اثر به لاسال ارسال می‌کنند. 

متن پیشِ ‌رو بررسی انتقادی این نمایشنامه توسط مارکس است. مکاتبات مارکس و لاسال، درفرایند نگارش «سهمی بر نقد اقتصاد سیاسی»، شتاب تازه‌ای گرفته بود، به‌ویژه ازآن‌رو که لاسال برای انتشار اثر مارکس ناشری در برلین یافته بود. ازاین‌رو، دست‌کم در این دوره‌ی مشخص زمانی، مارکس به‌رغم بیزاری از شخصیت و مخالفت با نظرات لاسال، برحسب ظاهر با او روابطی دوستانه داشت و برخوردش به نماشنامه‌ی او محتاطانه و دیپلماتیک بود. اما در نامه‌هایی که مارکس و انگلس بین خود رد و بدل می‌کردند، می‌توان به‌روشنی تشخیص داد که از ابتدا نسبت به او ابداً نظر مساعدی نداشتند. لاسال پس از دریافت نامه‌ی مارکس، نقد او را نمی‌پذیرد، و در ۲۷ مه، در نامه‌ای به مارکس با دفاع از نظرات خود هم‌دستی با اشراف را توجیه می‌کند و رهبر دهقانان، توماس مونتسر،[3] را یک «مذهبیِ فناتیک» می‌خواند.]