"All our invention and progress seem to result in endowing material forces with intellectual life, and in stultifying human life into a material force." – Karl Marx

فقط وقتيكه فرد بالفعل انسانى، شهروند تجريدى را به خود بازگردانده باشد...وقتيكه قدرت اجتماعى خود را طورى ادراك و سازماندهى كرده باشد كه ديگر نيروى اجتماعى همچون قدرتى سياسى از او جدا نشود، فقط در آنموقع است كه رهايى انسانى كامل ميگردد.-- کارل مارکس


Thursday, June 18, 2020

هگل درباره اسپینوزا



هگل درباره اسپینوزا

(برگرفته از «درسگفتارهای تاریخ فلسفه»، فصلمتافیزیک ادراکی، قسمت اسپینوزا)

همانطور که اسپینوزا در گزاره برجسته اش وضع کرده، هرآنچه متعین است دربر دارنده نفی است ، و مانند همه چیز، حتی در اندیشه نیز می توان نشان داد که معین و محدود است؛ آنچه در آن ضروری است، بر نفی استوار است. بنابراین تنها خدا مثبت ، و مؤید، و درنتیجه جوهر ی یکتاست. برعکس ، همه چیزهای دیگر فقط تعدیلات این جوهر هستند و درخود و برای خود هیچ اند. تعین یا نفی ساده فقط به شکل تعلق دارد ، اما از جنبه تعین یا منفیت مطلق، که شکلِ مطلق است، مسئله کاملاً متفاوت است. از چنین نقطه نظری، همسان نفیِ نفی ، و بنابراین تأیید حقیقی است. اما این لحظه خودآگاهی منفی، حرکت دانش ، که راه خود را در اندیشه دنبال می کند، در فلسفه اسپینوزا مطمئناً فاقد محتوا استنفیِ نفی ، یک تضاد است، چراکه نافی را در قامت یک تعین ساده، نفی می کند؛ از یک سو تصدیق است ، اما از طرف دیگر یک نفی واقعی است. ودر اسپینوزا، این تضاد ، که به مرتبط با خِرد است، مشهود نیست - فاقد شکل بیکران، روحانی و آزادی است. بنابراین، چون در اسپینوزا نفی صرفاً بوجهی یک جانبه ادراک می شود ، در نظام او اصل ذهنیت 
.فردیت ، شخصیت ، و وهله خودآگاهی هستی کاملا خشک می شود

اما ازسوی دیگر از آنجا که برای اسپینوزا فقط یک جوهرِ مطلقِ جامع، همچون چیزی مشخص نشده ، وجودی حقیقتا واقعی دارد - و از دیگر سو، هرآنچه خاص و فردی است، ذهنیت و معنویت من، یک تابع محدود است، به مفهومی دیگر وابسته بوده و از هیچ هستی مطلقی برخوردار نیست. بنابراین برای اسپینوزا معنویت، روح، تا آنجا که یک موجودیت فردی است، مانند تمام تعینات دیگر، یک نفی محض است.

از آنجا که همه تفاوت ها و تعینات و آگاهی ها به سادگی به جوهر یکتا برمی گردند ، می توان گفت که در نظام اسپینوزا همه چیز صرفاً در این پرتگاه نابودی فرو می رود. اما از این پرتگاه چیزی بیرون نمی آید. و وجه مشخصی که اسپینوزا از آن صحبت می کند، بدون اینکه توجیهی داشته باشد، تنها مفروض شده و پیش فرض ادراکی عادی است. برای توجیه، اسپینوزا می بایست آن را از جوهر خود استنتاج می كرد. اما این جوهر، خود را باز نمی کند، و به همین دلیل موجب انرژی، معنویت یا فعالیتی نمی شود. فلسفه او فقط حاوی یک جوهر سفت و سخت و هنوز هم فاقد روح است. ما در آن با خود در خانه نیستیم.

آنچه در مورد وجه خاص در می یابیم اینست که این تنها تعدیلی از جوهر مطلق است چراکه این نا متحرکِ انعطاف ناپذیر فاقد وهله نفی است، و شکل واحد فعالیت آن این است که ازهمه چیز تعین و ویژگی آنها را سلب کرده، و به آن جوهرمطلق برگردانده تا به راحتی بلعیده شده، و کل هستی درخود کاملاً نابود شود.

در پایان ،اگر نقدی را که ارائه داده ایم خلاصه کنیم ، باید بگوییم درنزد اسپینوزا، از یک سو نفی یا محرومیت، ازجوهر متفاوت است. زیرا او چنین تعیناتی را مفروض می دارد و آنها را از جوهر استنتاج نمی کند. از سوی دیگر ، نفی فقط به عنوان هیچ بودگی حضور پیدا می کند زیرا در مطلق هیچ سبکی وجود ندارد. نه منفیت ، بلکه فقط انحلال و بازگشت آن درکار است. ما حرکتش، شدن و هستی آن را نمی یابیم. منفیت نه به خودی خود بلکه در کل به عنوان یک لحظه ناپدید شونده ادراک شده است - به عنوان خودآگاهی فردی.

No comments:

Post a Comment