"All our invention and progress seem to result in endowing material forces with intellectual life, and in stultifying human life into a material force." – Karl Marx

فقط وقتيكه فرد بالفعل انسانى، شهروند تجريدى را به خود بازگردانده باشد...وقتيكه قدرت اجتماعى خود را طورى ادراك و سازماندهى كرده باشد كه ديگر نيروى اجتماعى همچون قدرتى سياسى از او جدا نشود، فقط در آنموقع است كه رهايى انسانى كامل ميگردد.-- کارل مارکس


Friday, March 22, 2024

انقلاب فلسفی هگل

 «انقلاب فلسفی هگل،  در بندهای‌ پایانی «فلسفه روح»، کتاب نهایی «دانشنامه‌ی علوم فلسفی

 

 

بند ۵۷۴ – این مفهومِ فلسفه، ایده‌ی خود-اندیش است، حقیقتی که نسبت به خود آگاه است (۲۳۶) – نظامی منطقی اما با این وجه مشخصه که شمولیتِ آن در محتوای انضمامی و نیز در فعلیت‌اش تایید و تصدیق شده است. علم از این راه به نقطه‌ی آغاز خود باز گشته است: نتیجه‌ی آن نظامی منطقی اما به‌مثابه‌ی اصلی روحانی است. از درون داوری مقدماتی که مفهوم در آن صرفا تلویحی و نقطه‌ی آغاز بی‌واسطه بود، و ازاینرو، از درون ظهوری که در آنجا داشت، به یک اصل خالص، و در نتیجه به واسطه‌ی مناسب خود، تعالی یافته است

 

بند ۵۷۵ – چنین ظهوری است که در ابتدا انگیزه‌ی انکشاف بعدی را فراهم می‌سازد. نخستین ظهور با سیلوژیسمی برمبنای نظام منطقی به‌عنوان نقطه‌ی آغاز شکل می‌گیرد ، به‌همراه طبیعت به‌عنوان وجه میانی که آن‌را به روح  وصل می‌کند. اصل منطقی به طبیعت، و طبیعت به روح رو می‌آورد. طبیعت که بین روح و ذاتِ آن ایستاده است، خود را منقسم می‌کند؛ اما نه به نهایت‌های انتزاعِی کران‌مند، و نه به وجهی که خود را از آندو دور و مستقل کرده باشد - که به‌عنوان دگرِ آن‌ها، صرفا به‌عنوان حلقه‌ی پیوند آن‌ها: چراکه این سیلوژیسم در درون ایده است و طبیعت در اساس به‌عنوان نقطه‌ی گذار و عامل منفی، و به‌معنی ایده‌ی تلویحی تعریف شده است. میانجی‌گری مفهوم هنوز از شکلِ بیرونی گذار برخوردار است، و علم طبیعت خود را به‌سان فرایند ضرورت نشان می‌دهد، به‌طوری که صرفا در یک نهایت است که آزادیِ مفهوم همچون یک خودآمیزی آشکار می‌شود.

 

بند ۵۷۶ – در سیلوژیسم دوم، این ظهور به قدری مرتفع شده که آن سیلوژیسم خاستگاه خودِ روح است که - چون عاملی میانجی‌گر در فرایند - پیش‌نهاده‌اش طبیعت است که آن را به اصل منطقی وصل می‌کند. این سیلوژیسمی است که در آن روح  برمبنای ایده درخود تامل می‌کند: فلسفه به‌سان شناختی سوبژکتیو ظهور می‌یابد که هدف آن آزادی است، و خودش راه تولید آن است.

 

بند ۵۷۷ – سیلوژیسم سوم، ایده‌ی فلسفه است که خردِ خود-شناس، جامعیت مطلق، وجه میانی آن است: واسطه‌ای که خود را به روح و طبیعت تقسیم می‌کند، که روح – به‌مثابه‌ی فعالیت سوبژکتیوِ ایده – را به پیش‌نهاده‌ی خود و طبیعت را به منتهای جامع خود تبدیل می‌کند؛ طبیعت به‌مثابه‌ی فرایند ایده‌ای که به‌طور عینی و تلویحی زیست می‌کند. خود-داوری ایده به آن دو شکل ظهورش (۵۷۶، ۵۷۶)، هر دوی آن‌ شکل‌ها را به‌عنوان تجلیِ خود (خردِ خود-شناس) مشخص می‌کند: و آن دو را در خود متحد می‌سازد: - این سرشتِ خودِ امرِ واقع، یعنی مفهوم، است که باعث حرکت و تکوین می‌شود، اما این حرکت به همان میزان از کنشِ شناخت ناشی  شده است. ایده‌ی جاودان، با شکوفایی کامل ذاتِ خود، خود را به‌طور جاودان درگیر فعالیت می‌کند و به‌مثابه‌ی روحِ مطلق در خرسندی به‌سر برده و خود را می‌آفریند. 

 

 

(طرح نخستین «دانشنامه» با بند ۵۴۷ پایان یافته بود. هگل ۳ بند آخر را در چاپ ۱۸۲۷ و ۱۸۳۱ به آن اضافه می‌کند. به تعبیر رایا دونایفسکایا در کتاب «فلسفه و انقلاب»، این بند ظاهرا «منطق» را به اصل روح تبدیل می‌کند که برحسب ظاهر بازگشتی صرف به نقطه‌ی آغاز، به نخستین کتاب «دانشنامه» است. اما با افزودن بند ۵۷۵، هگل تصمیم می‌گیرد که ساختمان «دانشنامه» را نه به‌عنوان یک سلسله مراتب و یا نقطه‌ی اوج، بلکه به‌عنوان یک حرکت دائمی ارائه کند. اکنون حرکت با میانجی‌گری امرِ مشخص از انتزاعی به انضمامی قوام می‌یابد. طبیعت که حلقه‌ی میانی است، به عاملی استنتاجی تبدیل شده و تعیین کننده‌ی حرکت می‌شود.

 

حرکت فقط از منطق به طبیعت نیست، بلکه همچنین از طبیعت به روح است. در بند نهایی، ناگهان این زنجیره گسسته می‌شود: منطق – طبیعت - روح و سپس طبیعت – روح - منطق، قاعدتا می‌باید به روح – منطق – طبیعت تبدیل می‌گشت. اما – دقت شود - هگل در بند ۵۷۷ منطق را به‌عنوان عامل استنتاجی حذف می کند! آنچه جایگزین منطق می‌شود، «ایده‌ی خود-اندیش» است. «ایده‌ی خود-اندیش همان است که همواره بوده است: خود-تعینی امر واقع، خرد و واقعیت، در مسیر تکامل به سمت ایده‌آل.»

 

 

 

No comments:

Post a Comment