"All our invention and progress seem to result in endowing material forces with intellectual life, and in stultifying human life into a material force." – Karl Marx

فقط وقتيكه فرد بالفعل انسانى، شهروند تجريدى را به خود بازگردانده باشد...وقتيكه قدرت اجتماعى خود را طورى ادراك و سازماندهى كرده باشد كه ديگر نيروى اجتماعى همچون قدرتى سياسى از او جدا نشود، فقط در آنموقع است كه رهايى انسانى كامل ميگردد.-- کارل مارکس


Monday, April 19, 2010



پیشنهاده های زوال نظام سیاسی درایران

"ظلمات فکری توام با صراحت بیان - اینها بسان حکمتی بروز پیدا میکند که
عمیقآ تاریک است و بزحمت قابل فهم."  - هگل، پدیدارشناسی روح، ص ۷۰۷

هرنظامی برای حفظ ثبات و بازتولید خود برترکیبی از عناصری عینی و ذهنی متکی است. ممکن است در یک برهه خاص یکی از این دو، جنبه ای غالب، هرچند گذرا، پیدا کند ولی مالآ این دوعرصه درهم تنیده شده و درمجموع زمینه های تداوم و یا اضمحلال وضع موجود را فراهم می سازند.
فی المثل، به تجربه دیده شده که یک نظام به صرف بروز بحرانهای عمیق اقتصادی بطور خودبخودی فرونمی پاشد. برعکس حتی میتواند ازدرون خود به پیدایش موجودات ناقص الخلقه ای منجر شود که برغم تغییر شکل درنهادهای اعمال سلطه سیاسی، به حفظ مبانی نظام همت گمارد. ظهور دولتهای فاشیستی که با بکارانداختن کارگاههای تولید اگاهی کاذب، مثل عواطف و شىؤن ملی، معمولآ به جنگ تآسی می جویند، یکی از راهبردهای خروج از بحران است.

دراینجا گریز از عینیت تنها باتوسل به ذهنیتی باژگون امکانپذیر میگردد. حفظ نظام منوط به چیرگی برذهنی مسخ شده است که درعین حال درحکم جنبه فعال و عنصر متحرک وضعیت موجود میباشد. برعکس چنانچه این ذهن فعال اجتماعی بتواند برازخودبیگانگی اش فایق شده و خودرا بازیابد، وقتیکه این خوداگاهی برزمینه عینی بحرانهایی لاینحل شکلبندی پیدا کند، زوال یک نظام از جبرکور به روندی معلوم و محتوم تبدیل می شود. نظام سیاسی ایران نیز ازاین قاعده مستثنی نیست.

اینکه ایران برغم درامدهای هنگفت نفتی قادر به رفع بحرانهای عمیق اقتصادی نشده  برکسی پوشیده نیست. مردم ایران برای وقوف به تاثیرات مهلک تقارن تورم و رکود درزندگی روزمره خود به امار و ارقام نیازی ندارند. بیکاری ساختاری و مزمن خارج ازکنترل برای کارگر بیکار نیازی به بازگوکردن ندارد. وقتیکه به این بیکاری، بخصوص دربین جوانان، بیکاری پوشیده دردرون کارخانه ها را اضافه کنیم که بواسطه رکودی عمیق حتی ازپرداخت دستمزد حداقلی کارکنان خود نیز سربازمی زند، به امار هولناکی می رسیم که بالقوه زمینه ساز یک انفجار عمومی است. قانون هدفمندکردن یارانه ها حتی چنانچه عملی شود و بفرض شفافیت دراعمالش، شاید بتواند کمک خرج کسربودجه دولت نفتی گردد ولی برخودشان هم مسجل است که تورم مالی را تشدید کرده و لایه های اجتماعی جدیدی را به ورطه فقر می کشاند. مهم نیست که خط فقر را با برارودهایی مصنوعی و من دراوردی بالا و پایین کنند. مهم اینست که خط فقر درمسابقه ای بی پایان با خوره تورمی روبه افزایش، همواره بازنده است.

اینها معضلاتی شکننده و واقعی اند که درچهارچوب ساختار اقتصادی ایران قابل علاج نیستند. شاید برکسی پوشیده نباشد که "اقتصاد جنگی" حتی بعداز جنگ خانمانسوز ۸ ساله باعراق نه تنها برچیده نشد بلکه ساختاری شد. فرایند جنگی بهمراه خود نهادها و قدرتهایی را ایجاد کرد که درتمام شؤن اقتصادی ریشه دوانده و پس از خاتمه جنگ دیگر قابل حذف نبودند. بین "اقتصاد توسعه" و تشدید روند نظامیگری تجانسی عینی برقرار نمی توان کرد. این نظامیگری، صرفنظراز دادوستدهای اشکار و نهان با "تاجران مرگ"، درعرصه تولیدی برغم سرمایه گذاریهای هنگفت، بنا به ماهیتش اشتغال زا نیست. به عکس، برای تداومش علاوه بر بودجه رسمی، مرتبا ازطریق دزدی، اختلاص و منابع نامعلوم تغذیه میکند. درواقع این منظومه نظامی تشنه سرمایه است وامروز حیاتی قایم بالذات پیداکرده و خودمختار عمل میکند. احتیاجی به بازگوکردن قدرت روبه رشد اقتصادی سپاه و  نهادهای وابسته به ان نیست. کافیست اشاره کنیم که سود حاصله از مجموعه فعالیتهای غیرنظامی سپاه نیز سوای تولید و گسترش ثروت شخصی انگلهایی اجتماعی، روانه همان مجتمع نظامی میشود. 

مساله دراینجاست که این معمای اشکار شده برای حفظ و توجیه حق وجودیش نیازی مبرم به هژمونی ایدیولوژیک دارد. یعنی همچون اندامواره ای که تنها درمرداب امکان زیست دارد، هم درعرصه داخلی و هم بین المللی، فقط درجوی متشنج و ملتهب قادر به ادامه حیات است. میل به برقراری "ارامش" اجتماعی و در ان واحد درحال اماده باش جنگی بودن، تعارضی اشکار دارند. این تناقض دورنی برغم فریادهای گوش خراش "وحدت"، چون باکوبیدن برطبل جنگ  میخواهد درعین حال حریف خود رامغموم ساخته و از صحنه بدرکند، دایما درحال تولید مثل است. لذا فرقه ای که درحال حاضر براریکه قدرت اقتصادی-نظامی سوار است، مرتبا جناحهای دیگر را از گردونه خارج کرده و انها را به صفوف "معترضین" پرتاب می نماید. 

ازانجا که دیگر راز ناگفته ای برجانمانده است و فرقه های درون نظام دستشان برای همدیگر رو است، زبان اختلاط و گفتمانشان، زبان ناسزا، توهین و تهدید است. لذا اقای مطهری درمواجهه بایکه تازی احمدی نژاد، علیرغم اذعان به نیاز وحدت علیه "اغتشاشگران"، بلافاصله اعلام میکند که: "صدای پای استبداد می اید." و یا باهنر بمحض پافشاری احمدی نژاد بر ترکیب کابینه اش، اولا تهدید می کند که مواظب باش به "سرنوشت بنی صدر" دچار نشوی، و سپس برملا میکند که تجدید انتخابش را مدیون رهبری است. اینها روشهای معمول تکلم جنگاورانی است که فقط زبان زور را میفهمند. وقتیکه این فرهنگ به لایه های پایین تر هوادارانشان سرایت می کند، اوباشی را در سطوح جامعه به جریان می اندازد که به کلام منحط جامه عمل می پوشانند؛ مزدورانی مسخ شده و فاقد اراده که به دشمنی "بی هویت" شده حمله ور می شوند.

دراین میان باصطلاح دوراندیشانی همچون محسن رضایی پیدا می شوند که باوصف اذعان به شکست نظام درایجاد یک "جامعه اسلامی"، ریشه تمام تناقضات را صرفآ "سیاسی" دانسته و تنهاراه نجات را نه فقط در"ولایت پذیری"عام بلکه وفاداری تام به فقیه حاضر ارزیابی می کند. توگویی با منتزع شدن از روندی عینی که درمتن ان مناقشات کنونی زاد و ولد می کنند، میتوان با گزینشی ذهنی به جمع اضداد رسید، انهم در مامن مخلوقی که بظاهر از تعارض درونی منزه است.

اگر ازتمامی دستاوردهای جنبش اجتماعی ۱۰ ماه اخیر چشم پوشی کنیم، "جنبش سبز" دستکم این فقیه دلسوز و خیراندیش را از پرده استطار بیرون اورد. این حقیقتی برگشت ناپذیر است. توهم زدایی از مقام معظم رهبری نه بخاطر مباحث بی پایان نظری نواندیشان دینی، بلکه بواسطه ظهور جنبشی همگانی بود که وی را نه فقط مجبور به موضعگیری صریح و سریع بنفع احمدی نژاد کرد، بلکه روح "دادگسترش" را یکشبه شیطانی نمود. صدور فرمان گشودن اتش اسلحه بروی جنبش عظیمی که خود را ملزم به پرهیز از خشونت کرده است، یکباره بارگاه خامنه ای را از ادعای معنویت تهی کرده و ازمشروعیتش خلع ید کرد. این نقطه عطفی است که با قرین کردن بحرانهای اقتصادی با ذهنیتی عمومی، درحکم روند هلاکت نظام است. اینکه پروسه زوال ان چقدر به طول بیانجامد، میتواند قابل بحث باشد ولی در خود این قضاوت تاریخی تردیدی نیست.

درحال حاضر رژیم کنونی بهمراه توسل به قهری مسلحانه و سلب ابتدایی ترین حقوق فردی و اجتماعی از مردم، درتکاپوی ایجاد جوی جنگی است. این مردان جنگ که درمواجهه با یک حرکت اصیل مردمی بوحشت افتاده و مشغول حساب و کتاب و جمع اوری ذخایر بانکی خود بودند، امروز به استقبال جنگ می روند. هر افتی چنانچه زمان ریزش را به تعویق اندازد درحکم نعمت است. اگر می بینیم که نظام حاکم کماکان درتلاش مبارزه ای ایدیولوژیک است، اگر دایما ثبات و قدرت و صلابت خود را به رخ می کشد، این فقط بخاطر مرعوب کردن بدنه جامعه و فعال کردن اجتماع کاذب جیره خواران خویش است. انکه بخاطر برافراشتن درفش ازادی زندان شده، شکنجه کشیده، کتک خورده و مورد توهین و ازار واقع شده، بر اصالت مطالبات خود یقین حاصل کرده و برمتصل کردنش به قدریهای جهانی وقعی نمی گذارد. برای رژیم مستاصل ایران چه عارضه ای مبارک تر ازاستحاله جنگ سرد فعلی به یک برخورد نظامی است؟ درقیاس با حفظ تمامیت نظام انهدام چند تاسیسات هسته ای خطر مهلکی نیست. 

درعین حال قدرتهای بزرگ نیز از ظرفیت نظامی ایران براوردی واقعبینانه دارند. وانگهی اگر بواسطه دخالت مستقیم مرد هزارچهره ایران، رفسنجانی، و سپس سایر "عقلا" و نخبگان دوراندیش نظام نبود، سازش هیات اتمی ایران در مذاکرات اخیرش با امریکا،عملی انجام شده بود. لذا ایجاد جو ملتهب جنگی و دامن زدن به تشنجات بین المللی قبل ازهر چیز مصرفی داخلی دارد. ولی ایا این بدانمعنی است که خطر جنگ را جدی تلقی نکنیم؟

کشوریکه تجربه طولانی جنگ ویرانگر با عراق را پشت سر گذاشته، میبایست به این شناخت رسیده باشد که دامنه و ابعاد یک جنگ ازقبل قابل پیش بینی نیست. ایران می توانست و می بایست بعداز تصرف خرمشهر به جنگ خاتمه دهد اما چنین نکرد و زیر لوای فتح کربلا و هموار کردن راه اورشلیم، اتش جنگ را سالها شعله ور نگهداشت. درعین مردم ایران می بایست  به این قضاوت تاریخی رسیده باشند که قربانیان اصلی جنگ ایران و عراق نه بانیان ان بلکه مرم جنگ زده هردو کشور بوده اند. بعلاوه شرایط امروز با موقعیت ۳۰ سال پیش و تجاوز نظامی به کشوری که درگیرودار انقلابی سرنوشت ساز بود که هنوز فرجامش مقدر نشده بود، تفاوتی اساسی دارد. انکه امروز به پیشواز جنگی مرگزای می شتابد درقبال سرنوشت مردم ایران مسؤلیتی احساس نمیکند.

حاکمان ایران اما ابدیده اند. انها میدانند که چگونه اسلام سیاسی را به نرخ روز بفروشند. انها میدانند که چگونه با یک چرخش ایدیولوژیک "امت اسلامی" را به "ملت اسلامی" تبدیل کنند. پیوند اسلام با برتری طلبی ملی، با عظمت ایران، اخرین تیری است که در ترکش دارند. امروز مسؤلیت ارایه این ملیت گرایی به احمدی نژاد واگذار  شده است. هرچه بر دامنه اعتراضات مردمی یکسال گذشته بیشتر افزوده می شود، دخالت عریان ولی فقیه در ارعاب و سرکوب واضح تر شده و احمدی نژاد بیشتر و بیشتر از صحنه درگیریهای علنی محو میشود.اخیرا زبان تحمیق احمدی نژاد رنگ و لعابی سراسر ملی و حتی غیر دینی بخودگرفته است. منویات ایشان در ۲۲ بهمن یاداور سخنرانیهای شاه بود. رسیدن به دروازه تمدن بزرگ یا تبدیل ایران به یکی از ۱۲ قدرت بزرگ جهانی، نقش تعیین کننده ایران در حل بحرانهای منطقه و جهان، همه اظهاراتی است که بابرنامه ای ازپیش تنظیم شده، قصد جذب گرایشاتی را دارد که علیرغم مخالفت با نظام فعلی، یا هنوز پس مانده های قدرقدرتی ایرانی کبیر - حتی در ردای نظامی سپاه پاسداران! - را در پس کله های خود حفظ کرده اند، و یا از شور و احساس  صادقانه ملی برخوردارند.

درحال حاضر روشن بینان و نواندیشان ایران نمیتوانند دربرابر خطر این عرض اندام ملی سکوت کنند. تآیید تلویحی حق مسلم ایران برای تبدیل شدن به قدرتی هسته ای پرتگاه مهیبی است که ساده لوحانه "حرام" دانستن سلاحهای اتمی توسط حکومت وقت را بخود می باوراند. اگر نیاز مبرم ما دستیابی به انرژی هسته ای بود ایا حکام ایران سرنوشت ما را با ان گره می زدند؟ ایا از ابتدا به ان خصلتی سراسر امنیتی میدادند؟ ایا براستی دولت ما به نیت توانمند سازی، توسعه فناوری و پرورش دانشمندان ایرانی این ریسک بزرگ را تقبل کرده است؟ ایا ژست  بظاهر عقلانی استقلال ملی و مخالفت با انحصار علم درکشوری که مستمند تولید ابتدایی ترین مایحتاج خویش است - از کفش و سوزن گرفته تا کاغذ و ارزاق عمومی - سیاستی صادقانه و باورکردنی است؟به رژیمی که در استفاده از سلاحهای پیشرفته تکنولوژیک برای سرکوب وحشیانه مردم خودش ابایی ندارد چگونه میتوان اعتماد کرد که از مخرب ترین تکنولوژی استفاده ای صرفآ غیرنظامی خواهد کرد؟

پیش شرط سقوط بی اثر شدن قدرت ایدیولوژیکی و بی اعتبار شدن حق حیات تاریخی انست. اینکه نظامی چند صباحی به تنازع بقای خویش ادامه دهد، با اینکه از انسجامی درونی و مشروعیتی عمومی برخوردار باشد یکی نیست. درجاییکه سیطره ایدیولوژیکی حاکمیتی به پایان رسیده باشد، حیات گیاهی ان بمعنی یک هستی بالفعل نیست. سقوط را تکمیل باید کرد.

علی رها ۳۰ فروردین ۱۳۸۹             


No comments:

Post a Comment