"All our invention and progress seem to result in endowing material forces with intellectual life, and in stultifying human life into a material force." – Karl Marx

فقط وقتيكه فرد بالفعل انسانى، شهروند تجريدى را به خود بازگردانده باشد...وقتيكه قدرت اجتماعى خود را طورى ادراك و سازماندهى كرده باشد كه ديگر نيروى اجتماعى همچون قدرتى سياسى از او جدا نشود، فقط در آنموقع است كه رهايى انسانى كامل ميگردد.-- کارل مارکس


Friday, May 1, 2020

«مردان بزرگ در تبعید»



«مردان بزرگ در تبعید»

پس از شکست انقلابات ۱۸۴۸، خیل عظیمی از پیکارگران راهی لندن شده بودند. آنها به قول هاینه «نه چیزی آموختند و نه چیزی را فراموش کردندآنها نیامده بودند که کارجدیدی را شروع کنند بلکه می خواستند کارِ «انقلاب» را تمام کنند.

نقشه کشی، برنامه ریزی، توطئه گری و مهندسی قیامی سراسری در دستور کارشان بود. اما این ابرمردان انقلابی درگیر جنگی فرقه ای با یکدیگر بودند. مارکس جدال های ناتمام آنها را «جنگ موش ها و قورباغه ها» می دانست و درسال ۱۸۵۲ در وصفشان مطلب بلند بالایی زیر عنوان «مردان بزرگ در تبعید» نوشت.

چکیده ای از آن را اینجا بازگو می کنم:


"متأسفانه من به طوری فزاینده قادر به پذیرش هگل گرایی نیستم. بالاترین آرزوی من این است که خردگرا باشم ... “ - روگه

هگلِ قدیمی کاملاً درست میگفت وقتی اظهار می داشت آگاهی اشرافی همیشه به یک آگاهی پست مبدل می شود.

سال ۱۸۴۰ نقطه عطفی در تاریخ آلمان بود.کاربرد انتقادی فلسفه هگل در کلام و سیاست ، انقلابی علمی به وجود آورده بود. او [ در آن زمان] فلسفه هگل را پذیرفت.

اما علی رغم عبارات پردازی های هگلی و امکانات قابل توجهی که داشت ، او از یک  حمال فلسفه آلمانی فراتر نرفت.

بعداً سرو کله او دوباره در کلن پیدا شد که به عنوان ناظر مالیاتی یک کمدی نوشت که در آن عقل سلیمِ سالم اش  تلاشی بیهوده کرد تا  فلسفه هگل  را به طنز درآورد.

او پاسخ می داد: «خوب ، بفرما اینهم تضاد. این دیالکتیک خدمت شما. من در جوانی هگل را مطالعه کرده امآگاهی صادقانه وی از این فکر راحت شد که مازینی هیچ آلمانی بلد نیست و کشیدن نمد روی چشمانش کار سختی نیست.

بطور کلی متفکر پومرایی ما درفلسفه هگل واقعاً احساس راحتی نمی کرد. با اینکه قادر به تشخیص تضادها بود،  در حل و فصل آنها بیش از پیش ضعف داشت و وحشتی بسیار قابل فهم از دیالکتیک داشت. نکته مهم این بود که پیش پا افتاده ترین تناقضات  در مغز جزم گرایش صلح آمیز هم زیستی می کردند.

پس اگرچه آرنولد نتوانست سیستم فلسفه هگلی را درک کند ، اما موفق شد یک مقوله هگلی را در شخص خود نمایندگی کند. او تجسم «آگاهی صادقانه» بود.

فیلیستین و ایدئولوژیست ، ملحد و شعاردوست ، نادان مطلق و فیلسوف مطلق که همه در وجود یک نفرگرد آوری شده  باشد - این همان آرنولد روگه ایست که هگل او را در سال ۱۸۰۶ پیش بینی کرده بود.

No comments:

Post a Comment